Description
پاسخ به شبهات و انتقادات مسیحیان نسبت به اسلام عزیز و ردّ اتهامات و خردهگیریهای آنان است. نویسنده، این اثر را در پاسخ به پرسشها و شبهاتی نوشته که توسط یک مؤسسه صلیبی به نام «الآباء البیض» منشر شده است. وی با بهرهگیری از کلام الله مجید و روایات و سیره نبوی سئوالات غرضآلود این مؤسسه را پاسخ گفته و بر نتیجهگیریها و استدلالهای آن، خط بطلان میکشد. مسایلی که در این پرسشها مطرح شده، عمدتاً حول محورهای زیر است: برابری انسآنها، آزادی دینی و اجتماعی و مسئله بردهداری، حقوق زنان، اجرای شریعت اسلامی و جهاد.
دیگر ترجمهها 1
تأليف:
صالح بن عبدالله بن حميد
بسم الله الرحمن الرحیم
شكر و ستايش براي خداوند و درود و سلام بر رسول خدا و بر ياران و پيروان او.
از جانب يكي از مراكز اسلاميفعال در كشورهاي غربي، تعدادي سؤال به دستم رسيد كه يك مؤسسه صليبي مسيحيّت به اسم «الآباء البيض» انتشار داده بود.
با آگاهييافتن از اين سؤالات، كاري جز پاسخگويي به آنها برايم ميسّر نشد و نوع سؤالات و فضايي كه حاكم بر گرايشهاي اسلامي جوانان و غيرجوانان است، لزوم اين كار را برايم روشن كرد.
از سوي ديگر تلاش ياران كليسا در انتشار اين گونه سؤالات، داراي ابعاد واضحي استلإ و يكي ديگر از حلقههاي فعاليتهاي مداوم مسيحيان استكه هركس تاريخ فعاليت و پيشرفتهاي سريع آنان و وسائل متنوعي را كه براي هجوم به همهي سرزمينها به كار گرفتهاند، مطالعه كند، آن را در مييابد.
پس به كمك خداوند بزرگ كه صاحب عرش عظيم است، اين كار را به خاطر ياري دين خدا و به دليل غيرتم نسبت به مسلمانان و به عنوان مبارزه با قلم و زبان انجام ميدهم. مسائلي كه در اين سؤالات مطرح شده است را ميتوان در موارد زير خلاصه كرد:
ـ برابري
ـ آزادي ديني و اجتماعي (مسئلهي بردهداري)
ـ زن
ـ اجراي شريعت
ـ جهاد.
1ـ اين سؤالات جديد نيستند، بلكه از زمان آغاز هجوم بر اسلام چنين سؤالات و شبهههايي مطرح بوده است. و كسي كه از آن آگاه است در مييابد كه مطرحكنندگان اين مسائل - با وجود اختلاف زمان و هدف- قصد دريافت جواب و رسيدن به حقّ را ندارند؛ بلكه چنين سؤالات و شبهههايي را در محيطي شلوغ و بزرگ و در اعماق جامعه و زمينههاي فكري آن منتشر ميكنند و با سرعت زياد آن را بر زبان ميرانند و بلافاصله گوشهاي خود را ميگيرند، از ترس اين كه مبادا پاسخ درستي دريافت كنند. كار آنان مانند اين است كه بمبهاي ساعتي را در پُر جمعيّتترين نقاط، كار گذاشته و به سرعت از آنجا فرار ميكنند تا تركشهاي انفجار، آنان را در بر نگيرد.
2ـ چه زيبا بود كه ميان دو جستجوگر و محقّق نقاط اشتراكي وجود ميداشت تا سرآغاز بحث و پاسخگويي ميشد. امّا شخص محقّق با نگرش به اين سؤالات در مييابد كه هدف از آن ايجاد شكّ و شبهه است؛ بلكه با عناويني چون ياري كردن زن، جنگيدن با تفرقه نژادي، برابري و حقوق بشر و ساير ادّعاهاي پردامنه در صدد تحريك و برانگيختن ديگران هستند. و تو ميداني كه اين مسائل و شعارها نزد انسانهاي مستضعف و ناتوان داراي جذابيّت خاصي است. امّا به هنگام تحقيق و دقّت در آن روشن ميشود كه همانند سرابي استكه تشنگان آن را آب ميپندارند و هنگامي كه به نزد آن ميروند، چيزي نمييابند. بلكه چيز بزرگي را ميبيند كه [به ناحق] بزرگ شده و چيز كوچك و ناچيز را نگهداري ميكند و بر دوش آن رشد مييابد تا هم اكنون آن را خوراك خود كند يا آن را نگه ميدارد تا يكي از قوانين و آثار ضعيف تمدّن بشري را فربه سازد [و خوراك بهتري اندوخته كند].
3ـ هنگام گفتگو بايد الگويي برتر كه بايد پيروي شود وجود داشته باشد تا مرجعي براي مثالزدن و هدفي براي تلاش و جستجو باشد.
امّا باتوجه به اينكه اين سؤالات از جانب يك مؤسسهي مبلغ مسيحيت به نام «الآباء البيض» صادر شده است، آيا ميتوان گفت كه اين مؤسسه اصول و ارزشهاي مسيحيت را الگوي خود قرار داده است؟ من كه چنين نميپندارم، زيرا همهي مردم از جمله خود مسيحيان نيز چيز ديگري را در متن جامعهي مسيحيان مشاهده ميكنند، و اين مسئله از طريق مطالعهي كتاب مقدّس و فعاليت پدران روحاني [كشيشهاي مسيحي] در گذشته و حال نيز كاملاً واضح است، و بنده در خلال پاسخگويي به اين سؤالات به نمونهاي از انحرافات مسيحيت و كليسا اشاره خواهم كرد.
اگر همه آرمانهاي يهوديت معيار و الگوست، بايد گفت كه مسيحيان، پدران روحاني دانشمند آنها و نظريهپردازان آنها در حقيقت يهوديت را ديني تحريف شده و ناشايسته براي الگو ميدانند. امّا اگر فرهنگ و تمّدن غربي معاصر همان مدينهي فاضله و الگوي برتر است، اين قضيه چه ربطي به ارباب كليسا دارد؟ و اگر هم آنان به اين تمدّن خيره شده و آن را دوست ميدارند و به اين باور رسيدهاند كه ميتوان آن را به عنوان الگو به مردم معرفي كرد، چنين عملي براي ارباب كليسا بسيار خجالتآور است، زيرا همه كس ميدانند كه مهمترين دليل شكوفايي تمدّن غربي، فاصله گرفتن آن از مسيحيّت و رهبران آن بود، و اين تمدّن چنان از دست كليسا و رهبران آن فرار كرد كه ديگر به دامن آن باز نخواهد گشت، مگر اين كه دوباره بخواهد به عقب افتادگي قرون وسطي دچار شود و اين را خود غربيها ميگويند.
نويسندهي اين سطور تمدّن غربي را نيز شايسته الگوشدن نميداند، زيرا در آن انحرافات آشكار و مشكلات بسياري ميبيند كه به سبب آن، ترس و ترور و تنش و نگراني دامنگير همهي جهان شده و نزديك است كه به نابودي تمدّن بشريّت بيانجامد. علاوه بر اين همه انحراف در تمدّن غربي، اصول و مبادي پوچ و واهي به اسم حقوق بشر و برابري انسانها در آن مطرح است كه هيچ جايگاهي ندارد، مگر براي مرد سفيدپوست، و ديگران از آن بيبهرهاند … اين قانون جنگل و همان قضيه است كه ميگويند: «هدف وسيله را توجيه ميكند».
با تأسّف برايمان روشن شد كه در اين ميان زمينهاي مشترك و قابل قبول براي آغاز گفتگو و رسيدن به نتيجه مطلوب وجود ندارد.
4ـ تمام سؤالات مطرح شده [بر عليه اسلام] در خود آيين مسيحيّت بيجواب است. جاي تعجّب است كه آن موسسهي مبلغ مسيحي چگونه آن را مطرح ساخته است؟
مسائلي چون بردهداري، مسائل زن، جنگهاي مقدّس و تفرقه ميان گرايشهاي مختلف مسيحيّت، همه در ميان مسيحيان و دين آنها ثابت است و وجود دارد، و حقّ خواننده است كه بداند پاسخ مسيحيّت به اين مسائل چيست؟
حال كه پاسخگويي به اين سؤالات برايشان ناممكن است، پس چرا فراخواني به مسيحيّت را رها نميكنند. در حالي كه خود مسيحيّت همهي اين قضايا و مسائل را پذيرفته است؟
واضح است كه انتشار اين سؤالات در اين زمان به اين خاطر است كه آنها را معايب و نقصهاي اسلام ميدانند و بدان وسيله قصد نابودي اسلام و مسلمين را دارند.
5ـ تأسفبارتر و تلختر اين كه هركس از اين سؤالات اطلاع يابد درك ميكند كه مطرحكنندگان آن خالص و بيطرف نيستند و هوي و هوس بر آنها مسلّط است، و خود نيز اين باورها و احكام را پذيرفتهاند.
6ـ من از اين كه با چنين مقدّمهاي وارد موضوع و پاسخگويي به سؤالات ميشوم، ناخشنودم ولي با اين وجود هر شخص آگاه و بينا بداند و يقين كند كه من تمام توان خود را براي رسيدن به حقيقت صرف ميكنم. زيرا از خداوند توانا ميترسم و به پاداش او اميدوارم و اين كا را به عنوان اداي امانت و خيرخواهي همهي بشر انجام ميدهم.
7ـ به خوانندهي گرامي يادآوري ميكنـم اين پـاسخهـا براي افرادي غيرمسلمان نوشته ميشود. يعني كساني كه استدلال به متون شرعي ـ قرآن و سنّت ـ را نميپذيرند. به اين خاطر بحث و گفتگو بيشتر از هر چيز ديگري، عقلي و فكري است.
البته هرجا كه لازم بوده به دستهاي از متون شرعي استناد شده است، مانند آنچه كه در بحث بردهداري و غيره مشاهده ميشود.
بنده با نهايت اطمينان و قدرت ابراز ميدارم كه اسلام دين من است، و ايمان من به اين دين ثابت و استوار است، و معتقدم كه قرآن به حقيقت كلام خداست و محمد ﷺ پيامبر خدا و پايانبخش رسولان است، و به سوي همهي انسانها فرستاده شده است، و ابراهيم و موسي و عيسي ـ درود خدا بر آنان باد ـ جزو پيامبران خدا و صاحب رسالت آسماني بودهاند. خداوند براي هر امّتي پيامبري برگزيد و اسلام آخرين دين خداست و جز آن دين ديگري را نميپذيرد.
خداوند ياريگر است و بر او توكّل ميكنم.
ولا حول ولا قوَّةَ إلاّ بالله
بنده در ترتيبسؤالات تغييراتي دادم و برحسب موضوع جمعبندي كردم، و به هنگام بحث به ترتيب اصلي آن پايبند نبودهام. امّا در پايان همهي پاسخها ترتيب اصلي سؤالات را طبق آنچه مطرح كردهاند، ميآورم.
برابري ميان افراد بشر، بستگي به ميزان سازگاري و مشابهت آنان در خصوصيات جسماني و رفتاري دارد. يعني هر اندازه كه اين خصوصيات با همديگر سازگارتر و به هم نزديكتر باشند، برابري و همگوني انسانها نيز دقيقتر و بيشتر خواهد بود، و اگر با هم متفاوت باشند، نتايج مختلفي را در پي خواهد داشت.
با توجّه به اين مقدمه، نميتوان به برابري مطلق ميان افراد بشر اعتقاد جازم داشت. البته ما معتقديم كه برابري واقعي، برابري در حقوق و وظائف است، زيرا همهي افراد بشر در توانائيهاي بدني و ذهني حداقل مشابهت را با هم دارند و اين مشابهت حداقلي،آنان را در فهم نظم و قوانين، فراگيري، اجرا و پذيرش آنها و بازخواست در قبال آنها توانا ميسازد.
امّا واضح است كه اصل خلقت بشر در استعدادها و اخلاق متفاوت است، و در نتيجه موانعي ذاتي، اجتماعي و سياسي را در مسير برابري مطلق قرار ميدهد كه در سؤالات مطرح شده نيز به برخي از اين موانع اشاره شده است.
بعضي از اين موانع، موقتي، بعضي دائمي، بعضي نادر و بعضي شايع و فراگير است. امّا مهم اين است كه هركدام از اين موانع فقط بخشي از حقوق را در بر ميگيرد و تساوي در حقوق ديگر را نفي نميكند. امّا در زمينههاي ديگر، حقوقي يكسان دارند. چنين تفاوتهايي ميان انسان هوشمند و انسان كودن وجود دارد و زن نيز در خصوصيات و استعدادها و توانائيهاي جسماني با مـرد تفاوت دارد كه در جاي خود بحث مستقلي را در اين باره خواهيم آورد. ـ به اميد خدا ـ.
اين موارد كه در مثال اخير ذكر شد، نمونهاي از موانع ذاتي برابري مطلق هستند. امّا از جمله موانع اجتماعي يعني موانعي كه هر جامعهاي بر اساس تجربه و تمرين زندگي به آن دست يافته و از لحاظ عقلي پذيرفته است كه در اين صفات، تفاوت وجود دارد، از جمله اين موانع ميتوان به برابر نبودن عالم و جاهل اشاره كرد، زيرا مردم همه بر اين باورند كه انسان جاهل شايستگي رياست و مسئوليت پذيري را ندارد و نميتوان در امور مربوط به اجتماع بر وي اعتماد كرد.
از موانع سياسي نيز ميتوان به مواردي اشاره كرد كه اهل حكومت و اداره مملكت بر آن اتفاق دارند مانند اينكه بعضي گروهها را از پذيرش مسئوليتهاي دولتي بنا به دلايل سياسي يا نظامي منع ميكنند و اين مسئلهاي است كه همه ملتها بدون استثنا پذيرفته اند. مانند اينكه به افراد بيگانه هيچگونه مسئوليت دولتي را واگذار نميكنند و اين مسئوليتها و وظايف فقط به افراد ميهني و محلي تعلق ميگيرد. واگذاري حق انتخاب و ممنوعيت از برخي مشاغل نيز از جمله اين موارد است. نظم و برنامه مخصوص نظاميان و اهل سياست و منع آنان از ازدواج با زنان بيگانه جزو همين موانع سياسي است. در حكومت اسلامي نيز اهل ذمّه از انجام برخي مسئوليتها منع ميشوند و حق ازدواج با زنان مسلمان را ندارند كه تفصيل اين مسئله در آينده خواهد آمد.
اين دو مثال اخير را ميتوان جزو موانع شرعي نيز به حساب آورد، زيرا اين احكام در شريعت اسلامي ثابت است و همانگونه كه خواننده محترم ميداند مبتني بر مسائل منطقي و عرف اجتماعي پسنديده است.
در نتيجه اين مثالها امكان فهم قوانين [ اسلام ] فراهم شده و اين باور حاصل مي شود كه برابري مطلق ميان مردم امكان پذير نيست، و حتي اعتقاد به برابري مطلق منجر به اموري خارج از توان بشر مي شود و مردم را وادار به فروگذاشتن نعمتها و هدر دادن استعدادها و نيروهايشان مي كند، كه اين مسئله فساد زشت و آشكاري است و نظام جهان در اعطاي امتيازات و حقوقي كه سبب آباداني و اصلاح و پيشرفت آن مي شود به آشفتگي مي گرايد. سقوط نظام كمونيستي كه اكنون هم شاهد آن هستيم دليل قاطع و عيني اين مسئله نزد اهل عقل و حكمت است.
حال كه چنين است پس تفاوت در استعدادها و امكانات و تفاوت در برخورداري از آنها و شيوه استفاده از آنها سبب ايجاد نوعي تفاوت مادي در حقوق هر صاحب نعمتي ميشود و خانواده و اجتماع از آن بهرهمند ميشوند. به همين خاطر است كه نوعي اولويتبندي حقوق و مسئوليتها ميان رؤسا، مديران و ردههاي پايين تر مشاهده مي شود.
شريعت اسلام نيز همگام با فطرت سليم بشري، امكان ندارد كه به سوي نوعي از برابري فرا خواند كه سبب لغو تفاوتهاي فردي، استعدادهاي ذاتي و خصوصيات موجود ميان افراد بشر شود در حالي كه واضح است اين تفاوتها داراي تأثير زيادي در اصلاح افراد و گروههاي بشري است وهدف و مقصد اسلام هم همين است.
اين تفاوتها همان تفاوت مؤثري است كه در صورت وجود از برابري مطلق جلوگيري مي كند.
اما تفاوتي كه از جنسيت انسانها، رنگ آنها و يا زبان آنها سرچشمه ميگيرد در شريعت اسلامي [هيچ جايگاهي ندارد] و در حقوق آنها بي تأثير است، و شريعت اسلام آن را يكي از نشانههاي عظمت و قدرت كامل خداوند و شايستگي او براي عبادت مي داند.
چنين تفاوتهايي وظيفهاي ديگر نيز دارند كه اسلام به آن اشاره نموده كه عبارتست از اينكه ابزار شناخت و ايجاد محبت ميان انسانها قرار گيرد. عبارت دقيق قرآن چنين است: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا...﴾ [حجرات / 13] [. (اي مردمان، ما شما را از مرد و زني ( به نام آدم و حواء) آفريدهايم، و شما را تيره تيره و قبيله قبيله نمودهايم تا همديگر را بشناسيد...). و هر كسي با تفاوت و ويژگي خاص دروني و بيروني از ديگري مشخص شود، و در پيكره جامعه انساني نقشي جداگانه داشته باشد.
اين نگرش به تفاوتهاي جنسي و نژادي از جنبه ديگر نيز قابل اثبات است، و آن اينكه مسلمانان بر اين عقيدهاند كه خداوند هيچ قوم و گروهي را بر ديگران برتري نداده و ارزش آنان نزد خداوند به نيكوكاري و اعمال صالح و تلاش خالص آنان براي اطاعت خدا و پيروي از دستورات او بستگي دارد، چيزي كه در شريعت اسلام به «تقوي» نام بردار است، و در قرآن در ادامه آيه 13 سوره حجرات چنين آمده است كه: ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾.
پيامبر اسلام حضرت محمد ﷺ نيز اين حقيقت را چنين ابراز مي دارد: «اي مردم! خداي شما واحد است، و پدر و مادر شما نيز يكي است، همه شما از آدم هستيد و آدم نيز از خاك آفريده شده، پس گرامي ترين شما نزد خدا، با تقوا ترين شماست، و [بدانيد] كه هيچ عربي برعجمي و هيچ عجمي بر عربي و هيچ سرخ رنگي بر سفيد و يا هيچ سفيدي بر سرخ پوستي برتري ندارد، مگر به وسيله تقوي....»[1].
از پيامبر هم پرسيده شد: «چه كسي نزد خدا محبوبتر است؟ فرمود: آن كس كه بيشترين بهره را براي مردم دارد»[2].
بحث در زمينه آزادي در چند جهت است:
1ـ اجباري در دين نيست.
2ـ براي غير مسلمانان در سرزمين اسلامي آزادي ديني وجود دارد.
3ـ حكم ارتداد در دين اسلام.
4ـ بردگي در اسلام.
در متن اصلي سؤال از آزادي چنين عبارتي آمده است:
«چگونه ممكن است ميان آزادي فكر و اعتقاد كه خداوند به انسان بخشيده است با....».
اما آنچه ما در جواب مي گوييم: اين است كه آزادي تفكر و انديشه مورد ضمانت اسلام است و خداوند گوش و چشم و قلب را به انسان بخشيده تا به وسيله آن تفكر و تعقل كند و به حقيقت دست يابد. انسان وظيفه دارد به تفكر كوشا و سليم دست يابد و از تعطيل حواس خود پرهيز كند و نبايد در مسير ضررآور هم از آن استفاده كند.
اما خداوند، آزادي باور را رها و افسار گسيخته به انسان نبخشيده كه هر كس هر گونه كه خواست تفكر كند بلكه به افراد بالغ و عاقل بشر الزام نموده كه به ربوبيت و الوهيت و اطاعت و تسليم در برابر او معتقد باشند و غير از اين را از آنان نميپذيرد.
دليل اين مطلب آنست كه اين جهان وسيع كه در آن زندگي ميكنيم اتفاقي آفريده نشده و مواد آن به صورت بيهوده بريكديگر قرار نگرفته است، بلكه مخلوقي است كه بر اساس نظامي محكم و قانوني دقيق ساخته شده است، و هر پرندهاي كه در ارتفاع بالا و پايين پرواز مي كند يا هر چه كه در آب فرو مي رود يا در سطح آن ميماند و يا درون آن شناور ميشود و هرچه كه از زمين ميرويد و طعم و رنگ و بهره مختلفي دارد همه و همه تحت نظامي قانونمند هستند. در واقع هر چه كه در آسمان و زمين است به حقيقت رهنمون است، و طالبان حقيقت كاري جز ورق زدن صفحات اين هستي وسيع ندارند، زيرا با اين كار حقايق آن را ميشناسند، و ايمان آنها به خالق آن و دقت و محكم كاري او افزوده مي گردد.
انسان به هنگام تولد، علم و شناختي ندارد اما وسائل دريافت علم و معرفت را به صورت قدرت تعقل و شنيدن و بينش در اختيار دارد. انسان آفريده شده تا حق را بشناسد براي آن دليل جويد و به آن استدلال كند. نه اينكه بر باطل زندگي كند و در راههاي كج آن سير كند.
آزادي انديشه در اين ميدان مطلق است تا زماني كه در حيطه هستي و نشانههاي آن است و براي انسان قابل دسترسي است.
بر اين اساس ميگوييم كه: آزادي فكر و انديشه به طور مطلق در اسلام ضمانت شده است، اما آزادي شهوت، محدود و مقيد است. زيرا عقل نمي پسندد كه انسان به صورت دست بسته دنبال آرزوها و غرائز رود، زيرا نيروي انسان نيز محدود است و اگر در مسير بيهودگي و لهو و شهوت به كار گرفته شود نيرويي در او باقي نميماند كه وي را به سوي راه درست و مفيد و گرايشهاي حق و خير بر انگيزد بر همين اساس است كه همه خوبيها و نيكيهايي كه در جهان حاضر مشاهده ميكنيم در نتيجه به كارگيري درست فكر و انديشه است.و عقب افتادگي و پس روي و نگرانيهاي دروني و محيطي در نتيجه آزادي بي قيد و بند آرزوها و آمال نفساني و بيهوده گرايي انسان است.
پس ما با قدرت و اطمينان مي گوييم كه: «همراه با آزادي مطلق فكر و انديشه لازم است كه نفس انساني از هوي و هوس منع شود».
پس برماست در حاليكه از آزادي سخن مي گوييم ميان اين دو قضيه و روش فرق بگذاريم.
هنگامي كه مي گوييم: انسان در اعتقاد و انديشه [خارج از چارچوب برنامه خدا] آزاد نيست، و بايد اعتقاد او در ايمان به خدا به عنوان يكتا پروردگار و معبود، منحصر باشد، اين هم جايز نيست كه براي غير خدا خضوع كند يا غير خدا را اطاعت كند و يا با دستورات خدا مخالفت ورزد.
اين گفته ما به اين خاطر است كه چنين اعتقادي ضامن حقيقي بشر در زمين است، اما چرا؟
زيرا بشريت از گذشته تا به امروز در بسياري از سرزمينها با طاغوتهاي مختلفي مواجه شده و در برابر آنها تسليم شده و ذليل گشته است، به گونه اي كه تمام معاني آزادي حقيقي وآثار كرامت انساني در درون اين افراد كه در مقابل غير خدا تسليم گشته اند از بين رفته است.
بر اين اساس خضوع و ترس و هراس و اطاعت و تسليم بي چون و چرا جز براي خداوند سزاوار نيست، خداوندي كه كمال مطلق خاص اوست، و فقط او غني و توانا و چيره و مسلط و حاكم و عادل است و ظلم نميكند زيرا ظلم كردن نتيجه ضعف و نياز است و خداوند نه ضعيف است و نه نيازمند.
كسي كه در مقابل غير خدا خضوع ميكند به همان اندازه از آزادي خود ميكاهد، و طاغوتهايي كه آزادي هاي مردم را ميگيرند بسيارند، از جمله: علماي منحرف، دانشمندان و راهبان و ساحران و فرمانروايان و درهم و دينار.
اينگونه موارد چنان به طغيان آغشته شده اند كه حتي باعث تحريف كتابها و دستورات نازل شده از جانب خدا نيز شدهاند به گونهاي كه همگام هوسهاي آنان باشد. آنها در كتابهاي خدا مواردي گنجاندهاند كه خارج از دستور خداست و حتي صلاحيت پاداش دادن و مجازات كردن و بخشيدن گناهان و ورود به فردوس اعلي را نيز به خود دادهاند. از نمونههاي اين طغيان در عصر حاضر بروز ماديگرايي و تفسير مادي تاريخ و حوادث و بندگي كردن شهوتها و لذتهاست.
با اين نگرش، دعوت به سوي توحيد و يكتاپرستي، دعوت براي بنياد نهادن صحنه آزادي و از بين بردن زنجيرهاي ظالمين است كه در گردن بشريت آويختهاند. به وسيله عقيده توحيد است كه آزادي انسان در برابر آن انسانهاي دست دراز و مغرور، حفاظت ميشود، زيرا شخص موحد هرگز سر خود را در برابر هيچ بشري خم نميكند و روي خود را نميشكند، زيرا [ميداند كه] اين كار خضوع براي باطل و تجاوز به آزادي است.
در اسلام، اجبار بر پذيرش عقيده و دين ناجايز است. از چند جهت:
اول:
كسي كه به اجبار ايمان ميآورد هيچ نفع و بهرهاي در آخرت ندارد و از شرايط پذيرش ايمان اين است كه بر مبناي قناعت و باور صادق و اطمينان قلبي باشد. قرآن كريم از فرعون كه در حال غرق شدن بود نقل ميكند كه ايمان آورد و باور خود را به پروردگاري و معبود بودن خدا اعلام كرد، اما نفعي به حالش نداشت:
﴿حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرائيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ * آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ﴾ [يونس/90- 91]. [(تا بدانجا كه (گذرگاه دريا به هم آمد و آب از هر سو ايشان را در برگرفت) و غرقاب فرعون را در خود پيچيد. (در اين هنگام كه) گفت: ايمان دارم كه خدايي وجود ندارد مگر آن خدائي كه بني اسرائيل بدو ايمان آوردهاند و من از زمره فرمانبرداران (و مطيعان فرمان يزدان) هستم. آيا اكنون ( كه مرگت فرارسيده است و توبه پذيرفتني نيست، از كرده خود پشيماني و روي بر خداي ميداري؟) و حال آنكه قبلاً سركشي ميكردي و از زمره تبهاكاران بودي)].
و در باره قومي ديگر چنين نقل ميكند: ﴿فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَكَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ * فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا﴾ [غافر / 84 -85] [ (هنگامي كه عذاب شديد ما را ميديدند، ميگفتند: به خداي يگانه ايمان داريم و انبازهايي را كه به سبب آنها مشرك بشمار آمدهايم نميپذيريم و مردود ميشماريم. اما ايمانشان به هنگام مشاهده عذاب شديد ما، بديشان سودي نرسانيده است و نفعي به حالشان نداشته است)].
پس توبه از گناهان و نافرمانيها جز با اختيار و اراده راستين پذيرفته نيست.
دوم: وظيفه پيامبران و دعوتگران پس از آنان فقط ابلاغ رسالت و رساندن حق به مردم است و آنان مسئول مردم در هدايت و پذيرش دين و اعتقاد به حق نيستند. بلكه مهم ابلاغ پيام، ارشاد مردم، خيرخواهي، امر به معروف و نهي از منكر است. و هدايت يافتن و راهياب شدن مردم وظيفه پيامبران و دعوتگران نيست.
اين مسئله يكي از جوانب آزادي است، يعني همان آزادي انسان از دست واسطههاي بين خود و خدا. زيرا رابطه بين انسان و خدا يك رابطه مستقيم و بدون واسطه و دخالت ديگران است و هيچ كس با هر منزلتي كه دارد چه پيامبر باشد و چه پادشاه حق واسطهگري بين خدا و بندگان را ندارد.
آيه زير اين مضمون را در حق محمد ﷺ تأكيد ميكند:
﴿فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ * لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ﴾ [غاشيه/21- 22] [(تو پند و اندرز بده و (مردمان را به وظائفشان) يادآوری كن. چرا كه تو تنها پند دهنده و يادآوري كنندهاي و بس. تو بر آنان چيره و مسلط نيستي (تا ايشان را به ايمان واداري)].
سوم- واقعيت زندگي غير مسلمانان در سرزمينهاي اسلامي:
كافران ذمي تحت حمايت دولت اسلامي و بدون اينكه كسي به عقايد و دين آنها تعرض كند به سلامت زيسته اند، حتي در عهد نامه اي كه پيامبر ﷺ به هنگام ورود به مدينه نوشت به اين حقيقت اشاره شده تا دستور و منهجي براي ارتباط [ميان مسلمين و غير مسلمين] باشد:
« هر يهودي كه ما را پيروي كند ياري ميشود و اسوه قرار ميگيرد... دين يهوديان براي آنها و دين مسلمانان براي آنان... همسايه مانند خود انسان است نبايد به آن ضرر وارد كند و يا گناه انجام دهد»[3].
پيامبر ﷺ هم آنان را در دين و اموالشان به حال خود گذاشت، همانگونه كه با مسيحيان نجران چنين كرد. اصحاب پيامبر ﷺ نيز پس از ايشان، همان روش را در برخورد و رابطه با غيرمسلمانان درپيش گرفتند.
از سخنان ابوبكر t به برخي از مأمورانش اين است: «شما در مسير خود اقوامي را مشاهده ميكنيد كه در صومعه ها براي خدا خلوت گزيدهاند، آنان را با هدفشان به حال خود واگذاريد».
عمر t نيز چنين وصيتي دارد: «من براي اهل ذمه توصيه به خير ميكنم كه به عهد و پيمانشان وفا شود و با دشمنان پشت سر آنان جنگ شود و خارج از توان تكليفي بر آنان گذاشته نشود».
خليفه چهارم علي t نيز ميگويد: «... آنان كه در ذمّه ما هستند، خونشان مانند خون ما و ديه هاي آن مانند ديه ماست...»[4].
تاريخ طولاني اسلام شاهد آن است كه شريعت اسلامي و پيروان آن براي پيروان اديان ديگر كه در سايه اسلام زيسته اند ضمانت كرده كه بر عقيده خود بمانند و كسي را به پذيرش اسلام وادار ننمودهاند. اين مسئله براي دوست و دشمن روشن است كه چنين موضع گيري از جانب دولت اسلامي به خاطر ضعف و ناتواني نبوده است، بلكه جزو آموزههاي اوليه آن است و در آن وقت دولت اسلامي در اوج قدرت و به دست امتي جوانمرد و توانا اداره ميشد. و اگر ميخواست كه به زور عقيده اسلامي را بر افراد تحميل كند، چنين توانايي را داشت، اما اين كار را نكرد.
چهارم: اگر مرد مسلماني با يك زن اهل كتاب ازدواج كند لزومي ندارد كه از باور خود دست بردارد و مسلمان شود، بلكه حق دارد كه بر آئين خود بماند و شريعت اسلام تمام حقوق زوجيت را نيز براي او محفوظ نگه ميدارد.
سخن از ارتداد هم در چند جنبه است:
اول: ايمان به اسلام اگر از روي جبر و اكراه باشد ارزشي ندارد، يعني چنين شخصي در حقيقت وارد دين اسلام نشده است مگر اينكه با رضايت قلبي و بينش واقعي باشد.
دوم: در طول تاريخ اسلام همواره سخن از اشخاصي ميرود كه به دليل بيميلي و خشم از اين دين خارج گشته اند، در هر حال شخص مرتد دو حالت بيشتر ندارد، يا قصد او نيرنگي است كه به آن وسيله از رشد دين خدا جلوگيري كند، مانند آنچه كه بعضي يهوديان در ابتداي دعوت اسلامي انجام دادند و هم پيمان شدند كه در ابتداي روز ايمان بياورند و در آخر روز اظهار كفر كنند تا ميان مؤمنين هرج و مرج بيافرينند. زيرا يهود، اهل كتاب بودند و اگر چنين عملي از آنان سر ميزد در درون برخي مردم ضعيف اين باور ايجاد ميشد كه اگر براي يهوديان ايرادي در اين دين جديد روشن نميشد از آن خارج نميگشتند. پس هدف يهوديان از اين ارتداد، ايجاد فتنه و بستن راه اسلام بود.
حالت دوم شخص مرتد هم اين است كه ميخواهد براي شهوات خود راه را باز گذارد و خود را از زير بار تكاليف رها سازد.
سوم: خروج از اسلام يعني سرپيچي كردن از قوانين عمومي جامعه. زيرا اسلام يك دين كامل است و همانگونه كه به رابطه انسان با خدا اهميت ميدهد، به رابطه انسان با همنوعان خود نيز اهميت ميدهد، مانند رابطه ميان زن و شوهر و خويشاوندان و همسايگان آنها، يا رابطه ميان انسان و دشمنانش در صلح و جنگ [به طور كلي] اسلام به صورت بينظيري به عبادت، معاملات، احكام جنائي، قضاوت و ساير قوانين حاكم بر دنيا و حتي گسترده تر از آن، اهميت ميدهد. بر اين اساس، اسلام را بايد مانند يك مجموعه به هم پيوسته و متكامل فرض كرد. [كه كل جوانب زندگي انسان را در بر ميگيرد] نه اينكه همانگونه غير مسلمانان ميپندارند آن را فقط رابطه ميان بنده و خدا دانست. حال كه اينگونه است پس ارتداد، مبارزه با نظام عمومي حاكم بر جامعه است.
چهارم: تعيين مجازات قتل براي مرتد، عاملي بازدارنده براي كساني به شمار ميرود كه به قصد نفاق و بهره وري از دولت اسلامي و مسلمين، مسلمان ميشوند و آنها با فهم اين مطلب قبل از اقدام به مسلمان شدن، تأمل ميكنند و جز با بينش و دليل واقعي و روشنگر آن را به عهده نمي گيرد. طبيعت دين، تكليف برادري و قانونمند شدن را ميطلبد و براي افراد منافق و كساني كه داراي آرزوها و اهداف دروني هستند، سخت و غير قابل تحمل است.
پنجم: هر انساني قبل از پذيرش اسلام حق دارد به دايره ايمان وارد شود يا در عالم كفر باقي بماند و ميتواند هر كدام از اديان و باورهاي اعتقادي را براي خود انتخاب كند. و اگر اسلام را بعنوان باور خود پذيرفت و به آن ايمان آورد، بايد براي آن خالص شود و پاسخگوي دستورات كلي و جزئي آن باشد.
پس از بيان اين مطلب ميگوييم: آيا اين آزادي انديشه است كه به فرد اجازه دهد بر عليه جامعه خود شورش كرده و قوانين آن را رد كند و اهل آن جامعه را در گرفتاري اندازد؟ آيا خيانت به وطن يا جاسوسي براي دشمن نيز آزادي عقيده است؟ آيا ايجاد هرج و مرج در جوانب مختلف اجتماعي، مسخره گرفتن قوانين و برنامه هاي مقدس آن جامعه هم زير عنوان آزادي عقيده، توجيه پذير است؟ پس تلاش براي راضي كردن مسلمانان به پذيرش چنين وضعي، كاري عاقلانه نيست و درخواست از مسلمانان براي دادن حق زندگي به افرادي كه قصد نابودي دين آنها و فرو انداختن پرچم آن را دارند، امري عجيب است؟!!
ما با اعتقاد كامل ميگوييم كه دزديدن باورهاي اسلامي و تلاش براي نابودي اخلاق و الگوهاي اخلاقي به شغل و پيشه گروههاي مختلفي از دعوتگران مسيحي تبديل شده كه از اسلام و قرآن و پيامبر و پيروان آن بيزارند و آنان پيوسته به گسترش فتنه ها و اسباب فتنه در هر زمينه اي ميپردازند تا حيات جامعه اسلامي را به نابودي كشند و آن را زير و رو گردانند.
اين مسئله حق مسلم ما را تأكيد ميكند كه تا آخرين حد توان فرياد خود را بر عليه موضع گيريهاي رسوا كننده اي برآوريم كه در سرزمينهاي به اصطلاح «مهد آزادي» يعني فرانسه و ايتاليا و آمريكا در برابر مسلماناني گرفته شده است كه قصد داشتند پايبندي خود را به دين اسلام نشان دهند و مردان و زنان آنجا با لباس آبرومندانه و با حجاب در جامعه ظاهر شوند. موضع گيري اين كشورها كينه هاي دروني را آشكار كرده، مخصوصاً فرانسويها در قضيه حجاب [كاملاً رسوا شدند]، زيرا با وجود اينكه در قانون اساسي اين كشور به طور صريح آمده است كه هر فردي با هر ديني حق دارد كه به اعتقادات خود پايبند باشد، اما آنان به بهانه امنيت و نظم عمومي آن موضعگيري رسوا كننده را گرفتند. اين هم حق ماست كه آنچه را كه بر سر اقليتهاي مسلمان در روسيه و بلغارستان ميگذرد يادآوري كنيم. البته اينها مواردي است كه آشكار شده است تا چه رسد به مواردي كه پنهاني انجام ميگيرد. علاوه بر اين موارد، مجازات اعدام در بسياري از قوانين اساسي جهان معاصر وجود دارد، چه براي قاچاقچيان مواد مخدر و يا ديگران. آنان كه قائل به صدور حكم اعدام در اين موارد هستند فقط به خاطر تأثير مفيد آن در ريشهكن كردن و كاهش اين جرم و حمايت عمومي جامعه از تأثيرات بد آن است. هيچ كس هم نميگويد كه مجازات اعدام براي اين افراد مفسد با آزادي آنان منافات دارد، زيرا آنان در آزادي خود زياده روي كرده و به غارت آزادي ديگران پرداختهاند و يا زندگي طبيعي و آرام و سالم آنان را به تلخ كامي تبديل كرده اند.
البته مجازات اعدام براي خيانت به كشور و موارد مشابه آن نيز وجود دارد، اما هيچ كدام در نظر اين مؤسسه مبلغ مسيحي با آزادي منافات ندارد و چنين برخوردي با اين قضايا ما را به حسن نيت آنان در انتشار چنين سؤالاتي مشكوك ميكند، همانگونه كه در ابتداي بحث به آن پرداختيم. در پايان اين بحث كه راجع به آزادي عقيده و موضوع ارتداد بود برخي از واقعيتهاي مربوط به موضعگيري اديان ديگر در برابر مسلمانان و ظلم و تعصب و كينه دروني آنان را نقل ميكنم كه هرگاه فرصت براي اين كينههاي دروني فراهم شود واقعيت زندهاي را به تصوير ميكشند.
گوستاو لوبون مينويسد: « صليبيهاي خدمتگزار خدا، در تاريخ 15/7/1099 ميلادي كه بر بيت المقدس مسلط شدند چنان فكر كردند كه براي تكريم و شكرگذاري خداوند بايد هفتاد هزار مسلمان را قرباني كنند. آنان در اين قرباني كه مدت سه روز و شب طول كشيد به پيرمردان و بچه ها و زنان هم رحم نكردند و بچه هاي كوچك را گرفته و سرشان را به ديواري ميكوبيدند و اطفال شيرخوار را از بالاي خانهها به پايين ميانداختند، مردان و زنان را با آتش كباب ميكردند. سپس شكم آنان را پاره ميكردند تا ببينند كسي از آنان طلاهايش را بلعيده است يا نه؟
... لوبون مينويسد: حال چگونه براي اين افراد جايز است كه پس از اين همه جنايت با گريه و زاري به درگاه خدا روي آورند و طلب بركت و بخشش نمايند؟»[5].
او در جايي ديگر مينويسد: از جمله كارهايي كه صليبيها با مسلمانان اندلس انجام دادند اين بود كه: « به هنگام بيرون رانده شدن عرب ـ يعني مسلمانان ـ در سال 1610 ميلادي تمام اسباب نابودي آنان به كار گرفته شد به طوريكه تا روز اخراج مسلمين سه ميليون نفر از آنان به قتل رسيدند. در حاليكه عربها به هنگام فتح اسپانيا به اهالي آنجا اجازه دادند كه آزادانه به دين و عهد و پيمان و مسئوليتهاي خود پايبند باشند... و تسامح و خوشرفتاري عرب در مدت حكومت آنها بر اسپانيا به جايي رسيد كه مشابه آن را در چنين روزگاري نميتوان يافت»[6]. ما نيز در اين ايام در پيمانهاي يهودي كه بر عليه فلسطينيان بسته ميشود، چنين ميخوانيم: «اي فرزندان اسرائيل، مژده سعادت و خير دهيد زيرا زمان آن فرا رسيده كه اين مجموعههاي حيواني را از طويلههايشان بيرون آورده و جمعآوري كنيم و آنان را مطيع اراده خود سازيم و در خدمت خود درآوريم»[7].
روسيه كونيستي در بخش تركستان چهارده هزار مسجد و در منطقه آرال هفت هزار مسجد و در قفقاز نيز چهارده هزار مسجد را بست، و بسياري از اين مساجد به خانه جغدها، مغازه مشروبات، اصطبل اسبها و طويله چهارپايان تبديل شد. اما بالاتر از اين، تصفيه جسدي مسلمانان است كه كافي است بدانيم روسيها در مدت 25 سال بيست و شش ميليون مسلمان را با شيوه هاي مختلف شكنجه و قتل از بين بردند.
دولتهاي كمونيستي ديگري نيز كه در اطراف روسيه تأسيس شدند راه و روش روسيه را در برخورد با مسلمانان در پيش گرفتند، مثلاً تيتو در يوگوسلاوي حدود يك ميليون مسلمان را به قتل رساند.
در سالهاي اخير نيز در كشورهايي مانند فيليپين و اندونزي و شرق آفريقا به طور آشكار حركتها و فعاليتهاي اسلامي كنترل و نظارت ميشود و اين غير از كنترلها و نظارتهاي پنهاني است كه در بسياري از كشورها بر عليه مسلمانان انجام ميشود.
با اين وضع ببينيم كه آزادي كجاست، متعصب كيست و تسامح از آن چه كسي است...؟؟؟
سؤال: اين چه معني دارد كه اسلام انسان آزاده را بر برده برتري ميدهد، و بردگی را محكوم نميكند و به آن پايان نميدهد؟
وارد شدن در بحث بردگي و ايجاد سؤال در زمينه آن از جانب دعوتگران مسيحي و دشمنان اسلام، در واقع نيرنگ دروني آنان را آشكار ميسازد و انگشت اتهام را به سمت اهداف پشت پرده چنين سؤالاتي متوجه ميكند؛ زيرا نظام بردگي هم در يهوديت و هم در مسيحيت به اشكال ظالمانه، ثابت و مقرر است و كتابهاي آنان از ذكر جزئيات اين قضيه و نيكو شمردن بردگي لبريز است. بر اين مبنا اولين چيزي كه ذهن ما را به خود مشغول ميسازد اين است: چگونه مسيحيان براي نصراني كردن مردم در تلاشند در حالي كه آئين آنها بردگي را پذيرفته و آن را مشروع ميداند؟ به تعبير ديگر: آنان چگونه به غوغاپردازي در كاري ميپردازند كه خود تا گردن در آن غرقند؟
اما مسئله بردگي در اسلام كاملاً با آنچه كه در مسيحيت است تفاوت دارد و با بردگي حاكم بر جامعه قبل از ظهور اسلام نيز كاملاً متفاوت است. اما براي هيچ محققي امكان ندارد كه در زمينه بردگي در اسلام سخني گويد، در حالي كه ميبيند چنين ايرادي را افرادي گسترش دادهاند كه مسيحي هستند و به آن فرا ميخوانند و با طرح اين شبهات قصد لطمه زدن به اسلام را دارند. آري، بحث در اين موضوع امكان ندارد مگر اينكه باور و جهت گيري يهوديت و مسيحيت و تمدن جديد غربي در اين زمينه بررسي شود، آنگاه به بررسي اين موضوع در اسلام پرداخته شود.
در واقع تهمتهاي بسياري در اين زمينه به اسلام وارد شده است، در حاليكه كساني كه خود غرق اين جنايت هستند نجات يافته اند و با كمال تأسف انگشت اتهام به سوي آنان نشانه نرفته است.
اسلام و بردگي:
اسلام چنين باور دارد كه خداوند انسان را در كمال مسئوليت آفريده و وظايف شرعي را براي وي مقرر داشته و بر اساس اراده و اختيار برايش پاداش و مجازات تعيين نموده است. و هيچ بشري حق ندارد كه اين اراده را محدود كند يا آن را به ناحق از انسان بگيرد و هر كس چنين كند ظالم و ستمگر است.
اين يكي از اصول روشن اسلام در اين زمينه و به هنگام طرح چنين سؤالاتي است.
اما چگونه است كه اسلام بردگي را ادامه داد؟
ما با قدرت كامل و بدون شرم و حيا ميگوييم كه بردگي در اسلام مباح و جايز است، اما ديدگاه منصفانه و خالص و حق گرايي انسان، لازم ميگرداند كه در جزئيات احكام بردگي در اسلام دقت كند و به سرچشمه و انگيزه چنين حكمي بينديشد و كيفيت رابطه با بردگان، برابري آنان با آزادگان در حقوق و وظايف و ايجاد راههاي بسيار زياد به دست آوردن آزادي براي آنان در شريعت اسلامي را مطالعه كند، فهم قضيه مخصوصاً زماني ممكن ميشود كه آن را با ساير نظامهاي بردگي مقايسه كند و آن را در كنار نوع جديد بردگي در اين جهان روپوش دار قرار دهد، جهاني كه پوشش تمدن و به روز بودن و پيشرفت را به خود گرفته است. خواننده مشاهده خواهد كرد كه بنده به بسياري از متون قرآن و حديث و راهنمايي رسول اكرم ﷺ اشاره ميكنم تا اهميت و جايگاه موضوع روشن شود و رفتارها و حركتهاي نادرست به حساب اسلام گذاشته نشود.
اكنون در اين زمينه ميگوييم: اسلام در مورد برده موضعگيري چنان شايستهاي دارد كه هيچ يك از ملتها وآيينها چنان روشي ندارند و اگر در همه امور مطابق روش اسلام رفتار شود، چنان اشكالاتي [كه در سؤالات مطرح است] پيش نميآيد و آزادگان از طريق آدم ربايي، غصب و استفاده از زور و قدرت و نيرنگ كه در گذشته و حال انجام ميشود به بردگي گرفته نميشوند. از طريق اين موارد است كه بردگي به شيوهاي ننگين و چهرهاي زشت ريشه دوانده و حاكم گشته است. در واقع انتشار نظام بردگي به اين صورت ترسناك در قارههاي دنيا فقط از طريق آدم ربايي انجام گرفته و سرچشمه اصلي آن در اروپا و آمريكا در قرنهاي اخير است.
اسلام در اين زمينه با متوني صريح موضعگيري استوار و قاطع خود را بيان داشته است. در حديث قدسي آمده است: «سه نفر هستند كه در روز قيامت، دشمن آنها خواهم بود و اگر من دشمن كسي باشم با او دشمني ميكنم: فردی که بر اساس سوگند به خدا عهد نماید سپس آن را زیر پا گذارد و فردي كه آزادهاي را بفروشد و قيمت آن را مصرف كند و فردي كه نوكري گيرد و كار خود را به وسيله او به پايان رساند اما پاداش او را ندهد». [به روايت بخاري]
پيامبر ﷺ هم مي فرمايد: «سه نفر هستند كه خداوند نماز آنان را نميپذيرد؛ كسي كه پيشنماز و رهبر قومي شود و آن قوم او را نپسندند، و فردي كه نماز را پس از وقت آن بخوانند، و فردي كه شخصي آزاده را به بردگي گيرد» [به روايت ابو داوود و ابن ماجه از روايت عبدالرحمن زياد افريقي].
و شگفت اينكه در هيچ يك از متون قرآن و حديث، جملهاي كه به بردهداري امر كند نخواهي يافت در حالي كه صدها آيه و حديث وجود دارد كه به آزاد كردن بردگان فراميخواند. به هنگام ظهور اسلام راههاي بردهداري و سرچشمههاي آن بسيار زياد و راههاي آزادي و رهايي بسيار كم و چه بسا رو به نابودي بود، اما اسلام چنين جهت گيري را تغيير داد و انگيزهها و راههاي آزادي و رهايي از بردگي را گسترش داد و راههاي بردهداري را با سفارشهاي خود بست.
اسير گرفتن افراد در جنگها از آشكارترين مظاهر بردهداري بود و هر جنگي به ناچار اسيراني را در پي داشت و عرف حاكم بر روزگارچنان بود كه اسير هيچ حرمتي نداشت و سرنوشت او يا مرگ يا بردگي. اما اسلام راه سومي هم پيش روي اسيران گذاشت و آن هم برخورد نيكو با آنها و سرانجام، آزادي آنان بود.
در قرآن كريم آمده است: ﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَلا شُكُوراً﴾ [انسان / 8ـ 9]. [(و خوراك مي دادند به بينوا و يتيم و اسير، به خاطر دوست داشتن خدا. (و به زبان حال بديشان ميگويند:) ما شما را تنها به خاطر خدا خوراك ميدهيم، و از شما پاداش و سپاسگذاري نميخواهيم)].
ظرافت و انگيزه بخشي آيه جايي براي تفسير نميگذارد. اما پيامبر هم در زمينه كرامتهاي اخلاقي چنين ميفرمايد: «به عيادت مريض برويد و گرسنه را غذا دهيد و برده را آزاد سازيد». [به روايت بخاري].
در اولين درگيري ميان مسلمانان و دشمنان آنها در جنگ بدر، پيروزي نصيب مسلمانان شد و عدهاي از بزرگان عرب به اسارت مسلمانان درآمدند. اين اسيران همانند بزرگان و اشراف قيصر و كسري به اسارت درآمدند و اگر با شدت هرچه تمام تر مجازات ميشدند استحقاق آن را داشتند، زيرا مسلمانان را بسيار آزار داده بودند. اما قرآن كريم پيامبر و يارانش را توجيه ميكند كه:
﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرَى إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ * وَإِنْ يُرِيدُوا خِيَانَتَكَ فَقَدْ خَانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾ [انفال/70ـ71]. [(اي پيغمبر! به اسيراني كه در دست شما هستند بگو: اگر خداوند در دلهايتان خيري سراغ يابد (و بداند كه داراي نيت پاك و راستيني هستيد در دنيا و آخرت) بهتر از آنچه از شما دريافت شده است به شما عطا ميكند و شما را ميبخشد. و خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است. (اي پيغبر ) اگر مشركان بخواهند به تو خيانت كنند (موضوع تازهاي نيست و باكي نداشته باش چرا كه) آنان پيش از اين (نيز ) به خدا خيانت كردهاند و خداوند (در قبال آن شما را) بر آنان پيروز كرده است. و خداوند آگاه و حكيم است)].
اين افراد قبل از جنگ بدر و در ابتداي بعثت پيامبر ﷺ ظلمهاي بزرگ و فجيعي نسبت به جمهور مسلمانان انجام داده بودند، و در صدد نابودي و اشغالگري آنان بودند و بالاخره ميبينيم كه بنا به سياست نيكوي اسلام حكم آزادي اسيران فوراً صادر ميشود.
واضح است كه اين مسأله به مصالح عالي دولت اسلامي مربوط است. به همين دليل ميبينيم كه مسلمانان در جنگ بدر از اسيران فديه ميپذيرند. يا در فتح مكه به آنان ميگويند: «برويد كه شما آزاد هستيد». و پيامبر ﷺ در غزوه بني مصطلق با يكي از دختران اسير شده ازدواج ميكند تا شأن و منزلت او را محفوظ داشته باشد زيرا او دختر يكي از فرماندهان آن قبیله بود، در كل اين موارد جز آزادي اسيران برخوردي از جانب مسلمانان مشاهده نميشود.
با در نظر گرفتن اين موارد روشهاي محدود و راههاي باريكي كه اسلام در تجويز برده داري به كار ميگيرد، قابل درك است. آري، اسلام به طور كلي بردهداري را لغو نكرد، زيرا اسيران كافر و مخالف حق و عدالت يا ظالمند و يا ياريگر ظلم و يا ابزار اجراي ظلم و تثبيت آن هستند و آزادي آنها فرصتي دوباره به آنها ميدهد كه به ترويج طغيان و برتري جويي بر ديگران اقدام كنند. اما با اين وجود در اسلام فرصتهاي بسياري براي دستيابي مجدد به آزادي مشروع دارند. چنانچه راهكارهاي اسلام براي رفتار با بردگان برگرفته از عدالت و رحمت است.
از جمله وسايل آزادي بردگان در اسلام عبارت است از: وجوب تخصيص بخشي از زكات براي آزادي بردگان، قراردادن آزادي برده به عنوان كفاره قتل غير عمد، ظهار، سوگند خوردن و شكستن روزه رمضان. علاوه بر اين موارد تحريك احساسات مردم براي آزادي بردگان در راه خدا نيز جزو راهكارهاي اسلام است.
اشاره اي كوتاه به برخي قواعد اسلام براي برخورد مطلوب با بردگان و رعايت عدالت و احسان در حق آنها:
1ـ تضمين غذا و لباس همانند سرپرستانشان:
ابوداوود از معرور بن سويد روايت ميكند گفت: در ربذه [محلي نزديك مدينه] نزد ابوذر رفتيم، ديديم كه هم او و هم غلامش عباي مشابه هم پوشيدهاند. به ابوذر گفتم: اي ابوذر، كاش عباي غلامت را براي خود ميگرفتي و چيزي ديگر به او ميدادي؟ ابوذر گفت: من از پيامبر خدا ﷺ شنيدم كه فرمود: «بردگان نيز برادران شمايند كه خداوند در اختيار شما قرار داده است. پس هر كس برادرش زير دست او بود از غذاي خود به او دهد، از پوشاك خود وي را بپوشاند و خارج از توان، وي را مكلف نسازد، اگر هم چنين كرد خود نيز او را ياري دهد». [به روايت بخاري]
2ـ حفظ كرامت و شخصيت آنان:
ابوهريره روايت ميكند كه ابوالقاسم، پيامبر توبه ﷺ فرمود: « كسي كه بردهاي را به ناحق تهمت زند، روز قيامت بر او حد قذف جاري ميشود مگر اينكه سخن او راست باشد». [به روايت بخاري]
ابن عمر يكي از بردگان خود را آزاد كرد و چوبي را از زمين برداشت و گفت: به اندازه اين چوب بر او حقي ندارم، زيرا از پيامبر ﷺ شنيدم كه فرمود: «هر كس كه بردهاش را سيلي زند يا او را كتك زند بايد در كفاره اين كار او را آزاد كند» [به روايت ابو داوود و مسلم].
3ـ برده بر شخص آزاد مقدم است:
در هر امر ديني و دنيايي اگر برده برتر باشد او مقدم است. مثلاً صحيح است كه در نماز امام باشد. حضرت عائشه (رضي الله عنها) بردهاي داشت كه در نماز به او اقتدا ميكرد... و مسلمانان امر شده اند كه اگر بردهاي از ديگران شايستگي بيشتري براي سرپرستي آنان داشت، امير شود و واجب است كه از او اطاعت كنند.
آزادي حق اصيل انسان است، و اين حق از هيچكس ساقط نميشود مگر اينكه مانعي در اين راه ايجاد شود و اسلام كه قيد بردگي را بر بعضي انسانها قرار داده است به اين خاطر است كه چنان افرادي به بدترين شيوه به زنجير كشيده شدهاند... [و اسلام در صدد نجات آنهاست]. مثلاً وقتي اسيري كه در جنگ شكست خورده در مدت اسارت به شيوهاي نيكو نگهداري شود، در حق او برخوردي شايسته صورت گرفته است و اگر شخص اسير از رفتار گذشته خود دست بردارد و گذشته خويش را فراموش كند و به خير و نيكي نزديك و از شر و بدي فاصله گيرد، سپس درخواست آزادي كند آيا از او پذيرفته ميشود؟ آري، اسلام درخواست او را ميپذيرد و برخي فقها آن را واجب و برخي مستحب ميدانند!!!
پيامبر ﷺ در مورد مراعات حال بردگان بسيار سفارش نموده است. هنگاميكه اسيران جنگ بدر ميان مسلمين تقسيم شد به آنان فرمود: «خيرو نيكي اسيران را بخواهيد».
روايت شده است كه عثمان بن عفان t برده خود را به خاطر گناهي كه مرتكب شده بود گوشمالي داد. پس از مدتي به او گفت: پيش آي و گوش مرا بگير و پيچ ده. برده از اين كار خود داري ميكرد عثمان بر او اصرار ميكرد. برده در نهايت اين كار را به آرامي انجام داد. عثمان t به او گفت: به طور جدي آن را فشار ده، زيرا من تاب تحمل عذاب روز قيامت را ندارم. برده به او گفت: من هم همينطور اي سرورم، من هم از روزي كه تو ميترسي ترس دارم.
عبدالرحمن بن عوف چنان بود كه اگر به همراه بردگان راه ميرفت، هيچ كس او را از بردگان تشخيص نميداد، زيرا پيشاپيش آنان راه نميرفت و جز مانند آنان لباس نميپوشيد.
روزي عمر t از جايي عبوركرد، ديد كه بردگاني ايستادهاند و در سفرهي مالكان خود نميخورند. عمر t عصباني شد و به مالكان آنها گفت: اين قوم را چه شده كه خود را به خادمان خود ترجيح ميدهند؟ سپس آنان را صدا زد تا با مالكان خود غذا بخورند.
مردي نزد سلمان t آمد، مشاهده كرد كه آرد خمير ميكند. او به سلمان گفت: اي ابو عبدالله، اين چه كاريست؟ سلمان گفت: خادم را براي كاري فرستادم و نپسنديدم كه دو كار براو واگذار كنم.
اين موارد جزو الطافي است كه اسلام در حق برده روا داشته است!
رفتار يهود با بردهها:
در نظر يهوديان انسانها دو دستهاند: بني اسرائيل و غير بني اسرائيل.
در مورد بني اسرائيليها ميتوان بنابر آموزشهاي مشخصي كه در كتب عهد قديم وجود دارد، برخي از آنان را به بردگي گرفت. اما غير بني اسرائيليها، چون جنس پست بشريتاند ميشود كه از طريق زور و قدرت هم آنها را به بندگي گرفت، زيرا اين دسته جزو نژادهايي هستند كه از گذشته تا كنون از طرف آسمان ذلت بر آنها فرض گشته است.
در باب بيست و يكم از سِفر خروج كتاب مقدس (2ـ12) چنين آمده است:
«هرگاه بردهاي عبراني خريداري كردي، شش سال برايت خدمت كند و در سال هفتم به طور مجاني آزاد ميشود. اگر تنها آمده بود، تنها ميرود و اگر به هنگام بردگي شوهر زني باشد، او هم همراهش آزاد ميشود اما اگر آقايش به او زني داده باشد و از ازدواج آنها فرزنداني حاصل شده باشد، زن و فرزندان براي آقا ميماند و برده بايد به تنهايي برود. و اگر برده بگويد: من آقايم را دوست دارم و زن و فرزندم را نيز دوست دارم و بدون آنها نميروم، آقايش ميتواند او را به خدا تقديم كند و او را به درگاه و يا ستون نزديك ميكند و گوش او را سوراخ ميكند تا براي هميشه خدمتگذار باشد. اما اگر مردي دخترش را به عنوان كنيز بفروشد، شيوه آزادي او با بردهها تفاوت دارد. اگر مالكش اورا زشت بداند او را به حال خود ميگذارد و حق ندارد كه به ديگران هم بفروشد زيرا خود او رهايش نموده است. اما اگر آن كنيز را به عقد فرزندش درآورد مانند ساير دختران با او رفتار ميكند، و اگر براي خود كنيز ديگري بگيرد، حق اولي در غذا و لباس و معاشرت كم نميگردد. در غير اين حالتهاي سه گانه، كنيز به طور مجاني آزاد ميشود».
اما غير عبرانيها معتقدند كه ميتوانند از طريق اسير گرفتن و تسلط بر ديگران، برده بگيرند، زيرا نژاد خود را برتر از ديگران ميدانند. آنان براي اين حق خود از تورات دليل ميآورند:
حام پسر نوح ـ كه پدر كنعان است ـ پدرش را عصباني كرد. زيرا نوح مست شده بود و به حالت لختي در خيمه خود خوابيده بود و حام او را در اين حالت ديد، پس از اينكه نوح بيدار شد و متوجه شد كه حام او را ديده است عصباني شد و نسل كنعان را نفرين كرد و همانگونه كه در تورات، سِفر تكوين، باب 9/25ـ26 آمده است. نوح گفت كه كنعان ملعون است و بردگي براي برادران او ميباشد. و گفت: خداي سام رب مباركي است و كنعان بنده آنان باشد. در همان باب/27/ آمده است:«خداوند براي يافث گشايش كند تا در خانههاي سام سكني گزيند و كنعان بندگان آنان باشند».
ملكه« اليزابت اول» از اين متون براي توجيه تجارت بردگان استفاده كرد زيرا همانگونه كه روشن خواهد شد در اين تجارت سهم فراواني داشت.
رفتار مسيحيها با بردهها:
مسيحيت نيز همانند يهوديت برده داري را تأييد كرد و در انجيل متني كه اين موضوع را حرام كند يا آن را زشت بداند وجود ندارد. عجب اين است كه مورخ مشهور «ويليام موير» بر پيامبر ما ايراد ميگيرد كه چرا به طور قطعي بردگي را تحريم نكرد. با اين وجود او از برخورد انجيل با بردهداري چشم پوشي ميكند و از مسيح يا حواريون و يا ارباب كليسا چيزي در اين باره نقل نميكند. در حاليكه «پولس» در نامههاي خود به بردگان سفارش ميكند كه نسبت به ارباب خود خالص باشند، چنين توصيهاي در نامه او به اهل افسس آمده است.
يكي از فيلسوفان قدّيس به اسم «توماس اكويني» ميگويد: رأي فيلسوفان هم مانند رأي رهبران ديني است و آنان نيز برمسئله برده داري اعتراض نكردهاند بلكه آن را نيكو شمردهاند زيرا استاد فلسفه يعني ارسطو معتقد است كه بردگي يكي از حالتهاي طبيعي انسان است كه برخي انسانها بر آن سرشته شدهاند. و قديسان نيز تأييد كردهاند كه فطرت انسانهاست كه برخي از آنها را برده ميكند.
در فرهنگ بزرگ قرن نوزدهم «لاروس» آمده است:«انسان نبايد از تداوم بردگي تا به امروز در ميان مسيحيان دچار حيرت شود، زيرا جانشينان رسمي دين، صحت و درستي آن را تأييد ميكنند و مشروعيت آن را پذيرفتهاند».
و نيز چنين آمده است: «به طور خلاصه آئين مسيحيت تا به امروز برده داري را به طور كامل پذيرفته است و براي انسان مشكل است كه ثابت كند، مسيحيت در تلاش براي باطل كردن آن بوده است».
در قاموس كتاب مقدس اثر دكتر «جورج يوسف» نيز آمده است كه مسيحيت نه از جنبه سياسي و نه از جنبه اقتصادي به بردگي اعتراضي نكرده و مؤمنان را براي دور كردن نسلشان از گرايش به برده داري در آداب و رسوم و حتي مباحثه در اين زمينه بر نيانگيخته است، و بر ضد برده داران چيزي نگفته و بردگان را براي بدست آوردن آزادي تحريك نكرده است. حتي از زيانهاي بردگي و زشتيهاي آن سخن نگفته و دستوري قطعي براي آزاد كردن بردگان صادر ننموده است و اين رابطه شرعي شده ميان برده و مالك تغيير نكرده است، بلكه بر خلاف آن حقوق و وظايف هردو طرف [در تداوم اين رابطه نامشروع] تأييد گشته است.
اكنون ما همه پدران سفيد مسيحي و خواننده گرامي را فرا ميخوانيم كه دستورات اسلام را با اين برنامهها مقايسه كنند.
برخورد اروپاي معاصر با برده داري:
خواننده اين سطور كه در عصر حركت و پيشرفت قرار دارد حق دارد كه از سردمداران پيشرفت و ترقي نيز سؤال كند. و بردگاني را كه در اثر شكار شركتهاي انگليسي جان ميدادند يا در مسير حركت به سمت كشتيها كه در سواحل لنگر انداخته بودند مردند را بشمارد يك سوم اين افراد در اثر تغيير آب و هوا، و چهار تا پنج درصد به هنگام بارگيري و دوازده درصد به هنگام سفر ميمردند، و اين غير از مواردي است كه در مستعمرهها جان ميدادند.
تجارت بردگان در دست شركتهاي انگليسي كه با اجازه حكومت انگلستان حق احتكار آنان را هم داشتند باقي ماند، و پس از آن دست همه رعيتهاي انگليسي براي بردهداري باز شد، و برخي از آگاهان تخمين ميزنند كه مجموع بردگاني كه در اختيار انگليسيها قرار داشت و در مستعمرههاي خود بر بردگي كشيده بودند، از سال 1680تا 1786 ميلادي در حدود دو ميليون وصد و سيهزار نفر بوده است. از قوانين سياه انگليسيها در زمينه بردهداري اين است كه: هر بردهاي كه بر عليه مالكش شورش كند بايد كشته شود و هر كس فرار كند دست و پاهايش قطع ميگردد و با آهن داغ ميشود، و اگر براي بار دوم قصد فرار كند كشته ميشود.
هنگاميكه اروپا با آفريقاي سياه مرتبط شد، اين ارتباط سبب ايجاد يك فاجعه انساني شد و به مدت پنج قرن سياه پوستان اين قاره به بلائي بزرگ دچار شدند. دولتهاي اروپايي برنامهاي چيدند و عقليت آنان از توطئهاي شوم پرده برداشت. آنان سياه پوستان را دزديده و به كشورهاي خود ميبردند تا هيزم پيشرفت آنان باشند و آنچه را كه در توان بشر نيست بر دوش آنان گذارند. اين مصيبت هنگامي رواج يافت كه آمريكا هم كشف شد، زيرا اين بار بايد رنج خدمت را در دو قاره تحمل ميكردند نه فقط قاره اروپا.
در دائره المعارف انگليسي، ج2 ص 779 ماده slavery آمده است: شكار بردگان از روستاهائي كه با جنگلها پوشيده شده بود به اين شيوه بود كه اين جنگلها كه مانند حصار اطراف روستاها را احاطه كرده بود آتش زده ميشد تا سياه پوستان از آنجا بگريزند و به بيابان فرار كنند، آنگاه با وسايلي كه انگليسيها ساخته بودند، آنها را شكار ميكردند».
اما يك برده پس از آن همه مجازات و قطع دست و پا چگونه ميتوانست فرار كند؟
واقعيت اين است كه شكنجه و عذاب دوران بردگي بسيار شديدتر از قطع دست و پا بود و همين امر باعث ميشد كه دوباره براي فرار چاره انديشي كنند.
از جمله ديگر قوانين آنان بر عليه بردگان اينست كه آموزش سياه پوستان ممنوع شده بود و رنگين پوستان نميتوانستند مسئوليتهاي سفيد پوستان را برعهده گيرند.
در قوانين آمريكا هم چنين آمده بود كه هرگاه هفت نفر از بردگان اجتماع كنند، خلاف قانون به حساب ميآمد و هر سفيد پوستي حق داشت كه هنگام عبور از كنار آنان، روي آنها تف بياندازد و بيست ضربه شلاق بر آنها كوبد.
متن قانوني ديگر چنين بود: بردگان داراي نفس و روح نيستند و هيچ ذكاوت و هوش و ارادهاي ندارند و حيات فقط در بازوهاي آنان است. خلاصه اينكه [طبق قوانين اروپا و آمريكا] بردگان از جهت وظيفه و خدمت و كار، عاقل و مسئول و حسابگر به حساب ميآمدند اما از جهت حقوق و مزايا، موجوداتي بي روح و بي وجود بودند، و فقط بازوي آنها حيات داشت، و وضعيت بردگان تا قرن اخير اينگونه بود.
آنچه در موضوع بردگي گفته شد در مسئله زن نيز بيان ميشود و يهوديت و مسيحيت حق ندارند كه از حقوق زن سخن گويند زيرا در دين آنها هرچه در مورد زن وجود دارد زشت و ناپسند است. به گونهاي كه حقوق او را نابود كرده و او را سرچشمه خطاهاي اهل زمين دانستهاند و حقوق او را در ملكيت و مسئوليت از او گرفته اند. از اين رو زن در جوامع آنها در اوج اهانت و ذلت و پستي زندگي كرده و مخلوقي نجس به شمار رفته است.
ازدواج نزد آنها جز يك معامله قراردادي چيز ديگري نيست كه در اين معامله، زن از جايي به جاي ديگر منتقل ميشود تا جزو دارائيهاي مرد قرار گيرد. حتي برخي مؤسسههاي غربي براي بررسي اين موضوع تشكيل شد كه در حقيقت وجودی زن و روح آن تحقيق كنند و دريابند كه آيا زن بشر است يا خير؟!!
شايد جامعه جاهلي عرب قبل از اسلام نسبت به اين بينش يهودي ـ نصراني كه خود را به آموزههاي آسماني نسبت ميدهند ظلم كمتري را به زن انجام دادند.
از اينجاست كه ما از مسيحيان تعجب ميكنيم كه از مقام و موقعيت زن در شريعت و جامعه اسلامي سؤال ميكنند [و برآن خرده ميگيرند].
البته فرهنگ غربي با همه اجناس بي ارزش و زرق و برقدار خود كه سرگرمي تماشاچيان است، بي تأثير از مسيحيت و يهوديت [وقعي است].
با اين وجود ما مسلمانان به دنبال هر فريادي به راه نميافتيم و به وضعيت زن معاصر هم راضي نيستيم.
زيرا زن در دين ما شايسته تقدير و احترام است و موقعيت زن بسيار صريح و روشن است و از چهارده قرن پيش كه جاهليت، شرق و غرب زمين را در تاريكي خود گرفته بود و مخصوصاً حقوق زن را نميپرداخت يا اصلاً به آن اعتراف نميكرد اسلام حقوق زن را به طور كامل ايفا نمود.
اكنون آنچه را كه در مقدمه گفتم تأكيد ميشود كه الگويي كه همه ما در آن مشترك باشيم كدام است؟ يهوديت و مسيحيت با همه تعاليم خود شايسته اين كار نيست، چون حتي در خود اين دو دين جوابي براي سؤالات مطرح شده وجود ندارد. تمدن معاصر نيز مخصوصاً در مسائل مربوط به زن داراي شرور بسياري است كه در دين ما جايي ندارد. ميگوئيم كه آنچه اين تمدنها را بيشتر از هر چيز متمايز كرده توجه به دانش و آموزش و دعوت به آن و استفاده از برنامهها و وسايل مختلف براي اين كار است كه ما به صراحت ميگوييم كه آموزش در دين ما نيز بسيار پسنديده است، و حتي جزو تكاليف فردي است كه هر زن يا مردي آن را انجام ندهد گناهكار ميشود.
زن در مسئله آموزش همانند مرد است و همانگونه كه در بحث برابري بيان كرديم جزو وظايف هر دوجنس بشري است.
اما حق ماست كه بپرسيم: رابطه ميان آموزش با خود نمايي، ظاهر كردن زينت، آشكار كردن اندامهاي فتنه انگيز زن مانند سينه و رانهاي او در چيست؟
و آيا پوشيدن لباسهاي تنگ و نازك و كوتاه جزو ابزارهاي آموزش زنان است؟ از سوي ديگر بايد پرسيد كه اين چه كرامت و ارزشي براي زن است كه تصوير زنان زيبا در تبليغات و رسانهها و همه زمينههاي ديگر وجود دارد و جز در بازار زيبايي جاي ديگري رواج ندارد و با پايان يافتن دوران زيبايي و رسيدن پيري، همانند هر وسيلهاي كه كاربرد آن تمام ميشود، دور انداخته ميشود. در چنين تمدني سهم كساني كه زيبا نيستند چيست؟ سهم مادر پير و مادر بزرگ سالخورده چيست؟آري، پناهگاه او خانه سالمندان است و ديگر كسي به ديدار وي نميرود و خبري از او گرفته نميشود و شايد هم حقوق بازنشستگي يا تأمين اجتماعي به او تعلق گيرد و با چنين امتيازي اندك تا دم مرگ بايد تحمل كند، ديگر دوست مهرباني و يا خويشاوندي دلسوز وجود ندارد، اما زن در نگاه اسلام با افزايش سن، احترام او نيز افزايش مييابد و حق او بيشتر ميشود زيرا وظيفه خود را انجام داده و اينك نوبت فرزندان و نوهها و خانواده و جامعه است.
حقوق زن مسلمان در مال و ملكيت و مسئوليتها و پاداش و مجازات دنيايي و قيامتي همانند مردان است. و اگر اختلافي ميان زن و مرد در برخي احكام ديني وجود دارد به اختلاف طبيعي موجود ميان زن و مرد بر مي گردد كه در بحث برابري به آن اشاره كرديم. اما اكنون به تفصيل در باره برخي از اين تفاوتها در مسئله ميراث وصيت و.. ميپردازيم.
قضيه ارث
در اسلام سهم مرد از ارث با سهم زن تفاوت دارد به چند دليل:
1ـ ميراث جزو برنامههاي عمومي اسلام است و تحت تأثير مسئوليتهاي عمومي و احكام مخصوص مرد و زن است. اختلاف در احكام هم به قاعده عمومي «عدم لزوم ايجاد برابري ميان دو كارگر در دو كار مختلف» باز ميگردد. زيرا حقوق هر فرد بر اساس نوع كار و وظيفه اوست، مردان اگرچه همه يك جنسند اما در هيچ حكومت و نظامي در حقوق و مزايا يكسان نيستند. و اين تفاوت به نوع اعمال وظايف، استعدادها و تواناييهاي آنها بستگي دارد و زندگي جز بر اين اساس تداوم نمييابد و به اصل برابري هم لطمه نميزند.
2ـ اينكه مردان در سهم ارث بيشتر از زنان ميگيرند به خاطر نوع مسئوليتهايي است كه در نظام اسلامي بر دوش آنها گذاشته ميشود. مثلاً مرد به تنهايي مسئول تأمين هزينه هاي ازدواج است مانند مهريه و خانه. براي توضيح بيشتر فرض كنيم مردي بميرد و دختر و پسري بر جاي گذارد، اكنون به پسر دو برابر دختر سهم ارث تعلق ميگيرد. زيرا پس از ازدواج هر دو فرزند، فقط پسر است كه مسئول تأمين هزينههاي زندگي خويش است و خواهر او مهريه و مسكن خود را به هنگام ازدواج از شوهر خود ميگيرد.
علاوه بر اين، ديه قتل خطا (غيرعمدي) بر عهده مردان خويشاوند فرد قاتل است تا قاتل را در پرداخت ديه ياري كنند و زنان در اين زمينه وظيفهاي ندارند. اينجاست كه مسئوليتهاي مالي كه اسلام بر عهده مردان ميگذارد نه بر عهده زنان روشن ميشود.
به اين دليل بايد بدانيم كه شريعت اسلامي با نظامهاي ستمگر بشري كه امروزه در بيشتر نقاط زمين حكم ميرانند تفاوت اساسي دارد. در اين نظامها اگر دختر به سن هيجده سالگي برسد، پدرش وي را رها ميكند تا خود در جستجوي لقمه ناني باشد و بسياري اوقات اين كار به حساب شرافت و ارزش اخلاقي گذاشته ميشود. اما در اسلام دختران تا وقت ازدواج تحت سرپرستي پدر يا ولي خود هستند.
روش اسلام در احكام و اخلاق چنان است كه اجازه نميدهد تأمين خوراك به قيمت از دست دادن شرف و آبرو تمام شود، زيرا نابودي شرافت انسان نابودي همه جهان است و اگر پسر يا دختر جوان لذتهاي زودگذر را در شهوت و عشق و بي پروايي بيابد، نتيجه آن نابودي و پراكندگي خانواده و قطع ارتباط فاميلي و انتشار فساد در زمين خواهد بود. زنان خياباني و دختران خودفروش در مجلهها و فيلمها كه در ميان اروپائيها و پيروان آنها رواج دارند، فقط نتيجه اين نظام ويرانگر است و آنان در واقع نتيجه انحرافات خانوادههاي ويران و مسئوليت تباه شدهاي است كه مردان از دوش خود انداختهاند و اين مسئوليتها آنجا كه نميبايست افتادند و فرار مردان از مسئوليت پذيري در پرورش نسل و تربيت درست را در پي داشت، و افراد جامعه چه زن، چه مرد به خود اختصاص يافتند نه به امت و جامعه و افراد فداي شهوتهاي گذرا شدند نه همتهاي عالي، و اين بود كه فساد به سرعت در جامعه رواج يافت و خانه حيات ويران شد.
3ـ در تقسيم ارث جنبه مادي آن در نظر گرفته شده است، و بر اساس نظام زندگي مشترك ترتيب يافته است. در واقع مانند يك جمع و تقسيم رياضي براي دستيابي به نتيجه درست است. يعني افزايش سهم ارث در يك جنبه به معناي برتري آن نيست بلكه فقط يك تغيير و تحول مادي است.
و به نسبت سؤال مطرح شده درباره حقوق زن در ازدواج با فرد غير مسلمان بايد گفت كه اين مسئله هم پيرو نظام عمومي حاكم بر شريعت اسلامي است و همانگونه كه در بحث برابري گفتيم برخي گروههاي اجتماعي از ازدواج با برخي گروههاي ديگر ممنوع ميشوند مانند ازدواج نظاميان با سياستمداران و اين مسئله به مصلحت عمومي جامعه بستگي دارد و در هيچ يك از نظامهاي حاكم بر دنيا نيز امر غريب به حساب نميآيد و به عنوان نوعي تفاوت در حكم و يا سبب ايجاد اختلال در اصل برابري تلقي نميشود.
امروزه كسي باقي نمانده كه در تأثير طلاق و نياز زوجين به آن در هنگام بروز اختلاف شديد و غير قابل سازش و پس از تلاشهاي بسيار براي ايجاد توافق ميان آنها شكي داشته باشد.
اين از افتخارات و ارزشهاي اسلام است كه طلاق را تشريع نمود و جزئيات احكام آن را بيان نمود و به افراد فرصت داده كه پس از طلاقهاي سهگانه جدا از هم، دو باره به زندگي مشترك باز گردند و ميان هر طلاق مدتي را به عنوان عده قرار داده و جزئيات آن را در احكام شرعي بيان نموده است. در واقع از توان بشر خارج است كه چنين برنامهاي را پايهريزي كند به طوري كه شامل احكام و حكمتهاي آن باشد و طبيعت بشري و روابط ميان زوجين را در زندگي خانوادگي و روابط اجتماعي در نظر گيرد.
تمام قوانين متمدن بشري در عصر حاضر، طلاق را پذيرفتهاند. بر خلاف نظر مسيحيت تحريف شده كه ميپندارند، ازدواج در آسمان پيوند يافت و جدائي هم فقط در آسمان امكانپذير است.
البته ما منكر اين نيستيم كه در برخي موارد در اجراي طلاق اشتباهاتي از جانب برخي زوجها روي ميدهد، مخصوصاً در جوامعي كه جهل و بيسوادي بر آن حاكم است، اما شايسته نيست كه برخي اشكالات اجرايي [و سليقهاي] اصل نظام و قوانين و احكام را زير سؤال برد. آيا نميبيني كه در نظام دنيايي مردم، افراد بيماري وجود دارند كه پزشك مقدار معيني از دارو را در اوقاتي مشخص براي آنها تجويز ميكند، اما آنها از آن دستور پيروي نميكنند و به شيوه نادرست آن را استعمال ميكنند. در چنين حالتي مسئوليت كامل نتيجه بر عهده خود مريض ميباشد، البته اگر عاقل و رشد يافته باشد.
اما اينكه در سؤالات گفته شده كه در اسلام جايز است كه مرد بدون هيچ توجيهي از زن خود جدا شود و او را طلاق دهد و براي اينكار مؤاخذه نميشود، چنين سخني نادرست است و در اسلام هيچ جايگاهي ندارد و اگر زن از جانب شوهر خود رفتاري خشونت آميز يا بيميلي مشاهده كند ميتواند مستقيماً و با آرامش يا از هر طريق ديگري كه زندگي مشترك محفوظ بماند به حل مشكل بپردازد يا اينكه در صورت مؤثر نبودن هيچكدام از اين راهها به دادگاه مراجعه كند و اگر قاضي تشخيص دهد كه حق به جانب زن است، حكم به فسخ نكاح و جدايي ميان آنها مينمايد هرچند كه شوهر به جدايي راضي نباشد.
آنچه كه در سؤالات در اين باره آمده كه پدر حق كفالت يا سرپرستي دائمي بر فرزندان را دارد، هرچند كه تحت پرورش مادر باشند، اين مسئله نادرست است و مطابق حكم شريعت نيست. زيرا:
اولاً: در قرآن و سنت پيامبر ﷺ هيچ نصي كه بر برتري يكي از والدين بر ديگري به طور دائمي و يا دادن اختيار دائمي به يكي از آنها دلالت كند وجود ندارد.
دوماً: همه علما بر اين باورند كه هيچ يك از والدين به طور مطلق جهت سرپرستي تعيين نميشود و بر اين اساس ميان مكاتب فقهي اختلاف نظر وجود دارد كه مبناي اين اختلاف در نظر گرفتن مصلحت فرزند، شايستگي پدر يا مادر براي سرپرستي و كفالت و توان آنها براي انجام اين مسئوليت است. اما همه بر اين نظر اتفاق دارند كه اگر هر كدام از پدر يا مادر شايستگي كفالت را نداشت، اين مسئوليت نبايد به او واگذار شود.
در سؤالات مطرح شده كه از جمله نشانههاي برتري جنسي در اسلام اين است كه چند همسري را پذيرفته، اما چند شوهري را حرام ميداند. توضيح مسئله از دو جهت است:
اول: تفاوتهاي جنسي افراد بشر منشاء تفاوتهاي طبيعي و توانائيهاست. اما چنين تفاوت انكارناپذيري دليل برتري جنسي ميان زن و مرد نيست.
دوم: شريعت اسلامي چند همسري را تأييد و به عنوان قانون ارائه نموده است. زيرا بامجموعه آموزههاي اسلامي و نيز با طبيعت فطري زن و مرد سازگار است. آري، با مجموعه آموزههاي اسلام هماهنگ است، مثلاً زنا را به شدت حرام نموده، اما از طرف ديگر راهي براي ارضاي اين نياز گشوده است كه عبارتست از ازدواج. همچنين چند همسري را مباح نموده زيرا ممنوع نمودن آن سبب گرايش به زنا ميباشد، چون تعداد زنان از مردان بيشتر است، و اين اختلاف عددي در زمان ظهور جنگها افزايش مييابد. مخصوصاً در زمان ما كه سلاحهاي كشتار متنوع شدهاند و در هر بار هجوم يا آتش توپخانه دهها و صدها انسان نظامي و غير نظامي كشته ميشوند. حال اگر مرد مجبور به ازدواج فقط با يك زن باشد، تعداد زيادي از زنان بدون شوهر باقي ميمانند و دست نيافتن زن به ازدواج و پير شدن او در اين حالت نتايج منفي بزرگي مانند افسردگي، بي آبرويي، انتشار زنا و تباهي نسل را در پي خواهد داشت.
از جهت ديگر، مرد و زن در روابط جنسي داراي استعدادهاي متفاوتي هستند. مثلاً زن هميشه براي روابط جنسي آماده نيست، و در طول هر ماه اوقاتي وجود دارد كه زن تا ده روز يا دو هفته ناتوان از انجام عمل جنسي است. يا به هنگام ولادت اغلب تا چهل روز توانايي اين كار را ندارد و از نظر شرعي هم ممنوع است. در حين انجام عمل جنسي نيز گاهي زن آمادگي خود را از دست ميدهد اما مرد در طول ماه و سال آماده اين كار است. پس منع مرد از دستيابي به بيش از يك زن انگيزه انجام زنا را در بسياري اوقات پديد ميآورد.
بر اين اساس در شريعت اسلامي به هر غريزه فرصت مناسب آن مطابق شرايط داده شده است، و كمبود مردان، تعداد زياد زنان، اوقات ممنوعيت زن و كاهش آمادگي و پاسخگويي به نياز مرد در نظر گرفته شده است.
يكي از اهداف ازدواج حفظ نوع انساني و تداوم نسل بشري و تشكيل خانواده پابرجاست. حال اگر مردي با زني نازا ازدواج كرد و نتوانست زن ديگري هم بگيرد در واقع هدف ازدواج برآورده نشده است، و در اين صورت اگر زن نازا نزد شوهر خود باقي بماند و به او اجازه ازدواج با زن ديگري داده شود از طلاق دادن او و ازدواج با زني ديگر بهتر است. علاوه بر اين، توانايي مرد در ايجاد نسل بسيار بيشتر از توانايي زن است. مرد تا بيش از شصت سالگي چنين توانايي دارد اما زن در حدود چهل سالگي از اين كار ناتوان ميشود پس با اكتفا به يك زن وظيفه توليد مثل از نيمه زندگي به بعد تعطيل ميشود.
ديدگاه شريعت اسلامي در جواز چندهمسري بر اين اساس است كه ضررها را دفع، نيازها را برآورده و برابري را ميان زنان ايجاد كند و سطح اخلاق فردي و اجتماعي را بالا برد. ما كه اهل اسلام هستيم ميدانيم كه قوانين وصف شده در اروپا به اين مسئله اعتراف نكرده است بلكه آن را وسيله استهزا و انكار اسلام و ايراد گرفتن بر آن قرار داده است. اما مشاهده ميكنيم كه آثار پذيرش قوانين اسلام در ميان برخي متفكران و اصلاح طلبان آنان پديدار گشته است، و اين مسئله بطور خصوص به انتشار جنگهاي ويرانگر و بيوه شدن تعدادي از زنان و افزايش آنان نسبت به زنان بستگي دارد.
دليل محكم براي ما و بر ضد آنان همين بس كه درغرب زنانِ عاشقِ مردان، بسيار زياد گشته اند و اطراف هر مردي تعدادي زن و دختر وجود دارند كه به همراه زن اصلي او از مردانگيِ او، همبستري و ثروت او بهره ميبرند و گاهي سهم برخي از آنان در اين موارد از زن اصلي او بيشتر است. علاوه بر اين، زنا در ميان آنان شايع گشته و امراض گوناگون، فرزندان نامشروع و قتل جنين در اين جوامع گسترش يافته است. آنان روابط جنسي را در هرج و مرجي ترسناك ايجاد كردهاند به طوريكه تعداد فرزندان نامشروع و بچه هاي سرراهي به طور فجيع زياد شده و در برخي مناطق با تعداد فرزندان مشروع برابري ميكند.
اروپائيان در حالي صداي خود را بر عليه چند همسري بلند ميكنند كه گشت و گذار مردان اروپايي در ميان مجموعهاي از زنان امري مفهوم و قابل قبول در انديشه فاسد آنان است. زن كندي رئيس جمهور اسبق آمريكا گفته است كه شوهرش دويست تا سيصد دوست دختر داشته است. و طبقه گدايان آنان ميتوانند بر صدها زن تجاوز كنند تا چه رسد به بالا دستهاي آنان. هر مردآنان با لشكري از معشوقه ها بدون هيچ مانعي رابطه دارد، اما اگر همين كار با تعداد كمي از زنان و در چهارچوب اخلاق و شريعت خدايي انجام گيرد كاري حرام به حساب ميآيد و شخص در قفس اتهام قرار داده ميشود.
جرج كلمنسو، پلنگ سياست در فرانسه در سالهاي 1841 تا 1939 م ـ كسي كه جزو مردان كمياب سياست بود و حركت قوي و غالب بر عليه دشمنان داشت ـ به مقام بسيار والاي حكومتي در فرانسه رسيد در حالي كه خباثت او به حد نهايي خود رسيده بود و زنا بازي او مشهور بود. اما هيچكدام از اين فسادهاي اخلاقي از عظمت او نزد فرانسويها نكاست.
او هشتصد دخترک عاشق داشت و چهل فرزند نامشروع به بار آورد. گفته می شود هنگامی که از زن امریکایی خود خیانت دید، نصف شب بیدار شده و او را در خیابان رها کرده و در شب تاریک آواره کرد.
آیا تعجب نمی کنید که چگونه این مرد چیزی را که برای خود جایز می داند برای دیگران حرام میداند؟ برخی از افراد که درباره ی داستان جورج سخن گفته اند، می گویند که او همانند همه ی گرگان بشریت، زن را بسیار بی ارزش می دانست و کسی مانند او نسبت به زن بدگویی و ناسزا نگفته است چه در بستر هوس بازی و چه در بستر بیماری[8].
در آخر، این نکته باقی است که بگوییم: اگر شریعت اسلامی چند همسری را جایز شمرده، آن را مشروط به وجوب رعایت عدالت میان همسران در مسکن و نفقه و همه ی نشانه های محبت و دوستی نموده است، و اگر مردی چنین توانی نداشت حق ندارد به ازدواج دوم اقدام نماید، و نیز جایز نیست که یک مرد با بیش از چهار زن ازدواج کند واین ممنوعیت برای جلوگیری از هرج و مرج موجود در عصر جاهلیت است.
خلاصه آنکه چند همسری برای کسی که توانایی رعایت عدالت میان همسران خود را دارد جایز است ویک واجب حتمی نیست.
بحث دربارهي اجرای شریعت اسلامی در مورد غیر مسلمانان درسرزمینهای اسلامی از دو جهت است:
اول: در مواردی که مربوط به احوال شخصی و خانواده است، باید گفت که هر ملتی روشی در این باره دارد که به اعتقادات آنها مربوط است. در طول تاریخ اسلام یهودیان و مسیحیان و غیره بدون هیچ مشکلی زیر چتر حکومت اسلامی زیسته اند. هم در حالت ضعف دولت اسلامی و هم در حالت قوت آن، و هر ملتی به هنگام فتح کشورشان توسط مسلمانان از آنان به نیکوترین شیوه استقبال نموده اند.دلیل ما برای این استقبال نیکو این است که اکنون که دولتهای اسلامی در اوج ضعف خود به سر می برند هیچ فردی از اسلام خود خارج نشده و پیوسته به آن تمسک جسته و از آن دفاع می کند و نسبت به آن غیور است. حال چه هندی باشد، چه ترک یا مغربی یا عرب و یا هر نژاد دیگر. بر خلاف موضع گیری این ملتها در برابر استعمار اروپایی که از زمان ورود آنها در میان هر ملتی تا خروج آن با آن جنگیده اند و رهایی از دست آن را آزادی و استقلال نامیده اند، اما چنین برخوردی از جانب ملتهای مسلمان هرگز در برابر اسلام صورت نگرفته است.
دوم: در مسایلی که مربوط به احوال شخصی نیست مانند معاملات و جنایات و...
دیدگاه منصفانه لازم می دارد که به این موارد نیز همانند نقش آنها در قوانین دیگر نگریسته شود. آیا غیر از این است که تمامی موارد قانونی برای ممنوع کردن و جایز نمودن وضع می شود. این مسئله روشن می سازد که تاکید اسلام بر اجرای شریعت را دیکتاتوری دانستن نشانه ی سطحی نگری است.
این درحالی است که همه ی قوانین دنیا به هنگام اجرا نیاز به قدرت دارند و در اصطلاح خود اروپائیان قدرت برای قانون (احترام به قانون) است. پس آیا اگر دولت و حکومت، نظام خود را استحکام بخشد، دیکتاتوری به حساب می آید؟
من به عنوان مثال، از نحوه ی اجرای شریعت در مصر یا سودان سوال می کنم که در میان ملت خود افراد مسیحی نیز دارند، آیا پس از آنکه دولت این دو کشور احکام شخصی و خانوادگی را مطابق روش عقیدتی خود آنان برایشان ضمانت نموده و همان امتیاز مسلمانان را برای آنان نیز در نظر گرفته است، بیش از این چه می خواهند. آیا خارج از احوال شخصی اجرای کامل قوانین فرانسوی یا آلمانی یا ایتالیایی یا انگلیسی را می خواهند؟ در اینجا نگرش عادلانه و میهن دوستانه ومعقول وبی تعصب حکم می کند که افراد هر وطنی چه مصری باشد یا سودانی به قانون آنجا گرایش داشته باشد. [وباید پرسید] مطابق چه انگیزه ای یک شخص مصری قانون فرانسوی را بپذیرد ویا یک شخص سودانی يا حتی مسیحی قانون انگلیسی را. در مواردی که مربوط به احوال شخصیه و مسائل عبادی نیست، قوانین حکومتی و مدنی و تجاری و جزا در هر جایی با همدیگر تفاوتهایی دارند و شاید در برخی موارد نقاط مشترک و هماهنگی هم داشته باشد. با در نظر گرفتن این مسائل می توان به سطح تعصب و نژاد پرستی این افراد و تلاش آنان بر علیه شریعت اسلامی پی برد. زیرا تفاوت در قوانین هر کشور امری معروف و پسندیده است، پس اصرار برای دور کردن شریعت خدایی از حکومت و قانون دو دلیل بیشتر ندارد:
یا به این خاطر است که شریعت اسلامی به پیروان خود استقلال کامل و آزادی مطلوب را به همراه کمال و گستردگی و اصلاح و مصلحت افراد میدهد.
ویا به این خاطر است که با طرح چنین پیشنهادی در صدد برانگیختن غوغا و نابسامانی در منطقه هستند تا [ازآب گل آلود ماهی بگیرند] و صید و شکار آنها در فضای آلوده و پریشان آسانتر گردد.
چگونه می توان اجرای شریعت را به دیکتاتوری تعبیر کرد در حالی که همه می دانند که هر استثنایی برای اجرای شریعت مبنی بر احکام الهی است. اما فقط سفید پوست است که با بهانه رعایت حقوق اقلیتها، خواهان اجرای شریعت نیست. اما میتوان پرسید [شما که به فکر رعایت حقوق اقلیتها هستید] حقوق اکثریتها را در بسیاری از دولتهای افریقایی به کجا بردید، درحالیکه اقلیتی مسیحی قدرتمدار مسلط بر آن اکثریتها حکم می رانند و از جانب قدرتهای خارجی حمایت میگردند.
حدود و مجازاتهاي بدني و غير بدني فقط احكامي هستند كه شريعت اسلامي به آنها پرداخته است، و فقط اين باقي ميماند كه مصالح اجراي قانون و هدف آن در نظر گرفته شود مانند اينكه در جهت حفظ امنيت و براي آرامش مردم در زندگي و رفت و آمد و اخلاق آنان باشد.
اين عادلانه نيست كه يكي از مواد قانوني يا احكام شريعت از تمام زمينه ها و متعلقات خود جدا شود و به گونهاي نمايش داده شود كه گويا نقص و عيب قانون و شريعت است. نظر عادلانه اين است كه به كليت نظام نگريسته شود. مثلاً شروط جرم و اجراي آن و يا شروط مجازات و اسباب آن نيز در نظر گرفته شود.
به عنوان مثال، در مجازاتهاي مذكور در سؤال مانند قطع دست يا رجم نميتوان در كل تاريخ اسلام مواردي بيشتر از انگشتان يك دست را يافت. البته نه به خاطر اجرايي نبودن اين قوانين بلكه به خاطر اينكه شريعت اسلامي قبل از اجراي حكم امنيتي ايجاد كرده كه از مجازاتهاي سخت و خشن ميكاهد و براي اين احكام شرايطي خاص و ويژه قرار داده است، و حدود و مجازاتها را در صورت وجود شك و شبهه تعطيل ميكند.
اكنون براي اينكه واقعيت مسئله بيشتر آشكار گردد به وضعيت قوانين و احكام معاصر ميپردازيم:
كشورهاي معاصر مخصوصاً دولتهاي غربي داراي سلاحهاي ويرانگر، دستگاههاي نفوذي، ابزراهاي دفاعي پيشرفته، وسايل بسيار دقيق و اختراعات شگفتانگيز مخصوصاً در زمينه جرايم و تخلفات هستند و تحقيقات و بررسي هاي پيشرفتهاي در زمينه پيگيري و رديابي مجرمين انجام دادهاند. آنان علاوه بر اين داراي توانايي بسيار در اطلاعرساني و آگاه سازي مردم در سطح وسيع، ايجاد روشنفكري به وسيله مسائل فرهنگي و پيشرفتهاي علمي و توانايي در شناسايي افراد و گروههاي مختلف ميباشند. اما با وجود همه اينها سطح جرايم و تخلفات روز به روز گستردهتر ميشود و مجرمان، سركش تر و طغيانگر تر ميشوند. اين از يك جهت. از جهت ديگر، تمركز آنان بر اصلاح مجرمين و پاكسازي دروني اشرار ميباشد و در تلاشند كه زندانها را به اماكني براي تهذيب و خانه هايي براي اصلاح تبديل كنند. آنان مجرمان را افرادي مريض مينامند كه قبل از مجازات شايسته معالجه هستند و بجاي مجرم عوامل وراثتي، محيطي و فساد اجتماعي را سرزنش ميكنند البته اين يك حقيقت انكار ناپذير است، اما مسئله به اينجا ختم نميشود، زيرا گاهي اوقات مصلحت ايجاب ميكند كه عضو مريض قطع شود تا مرض آن به ساير اعضاي جسم سرايت نكند و اين مسئله از لحاظ عقلي و واقعي امري پذيرفتني است.
فساد اجتماعي نتيجه فساد افراد است. زندانها نيز چنانند كه در آنها قلب بسياري از مجرمین سخت تر گشته و در حالت وحشيگري و و شقاوت بيشتري از آنجا خارج گشتهاند، و بسيار آسان است كه دزدان و قاتلان از زندان به عنوان زمينهاي مناسب براي طرح و نقشه و تقسيم وظايف با همكاري برادران گمراه خود اقدام نمايند.
شما ملاحظه مي كنيد كه فكر اصلاح مجرمان و شيوه معالجه آرام در حدود نصف قرن است كه اجرا مي شود اما با اين وجود جرم و جنایت به شدت رو به افزايش است، پس هدف اصلاح مجرمان [البته به شيوه اروپايي آن] هدفي خيالي و گماني است.
درحقيقت جامعه انساني معاصر با جهان متمدن خود به اوج ديوانگي، خونريزي، غارت اموال و ناموسها رسيده است، و نتايج و آثار اين انحراف، مجازاتهاي قانوني را در برابر رفتار زشت اين مجرمان سركش ضعيف و ناتوان كرده است.
چنين انسانهاي قاتل و خونريزي چه جاي رحمت و تهذيب دارند؟ آيا خود آنان به قربانيان پاك بيگناه خود رحم نمودهاند؟ آيا بر هيچ يك از افراد جامعه ترحم نمودهاند؟ يا اينكه كارشان به جايي رسيده كه گروههايي تشكيل ميدهند و به امكانات و وسايلي چنان پيشرفته دست مييابند كه برخي دولتها نيز به آن حد نرسيدهاند. من نمي دانم چه مجازاتي از طرف دلسوزان و نرمخويان [كساني كه با مجازات اسلامي موافق نيستند] تاجران مواد مخدر را كه هر روز گستردهتر و قويتر ميشوند و بدون هيچ ترسي در جامعه ظاهر ميشوند و آشكارا به مخالفت و جنگ با حكومتها ميپردازند از كار خود باز ميدارد؟!!
بر اين اساس، علم و فرهنگ و تمدن در شكل فعلي آن از دفع خطراتي كه انسانها را از زمين و هوا و دريا و خانه و مدرسه و كارخانه و خيابان تهديد ميكند، عاجز و ناتوان است.
امروزه مجرمان به دانش و تكنولوژي روز هم مجهز شدهاند و همگام با پيشرفت پليس و نوآوري در وسايل پيگيري و جستجو، آنان نيز پيشرفت كرده و همانند مردان امنيتي برنامهريزي مي كنند و هر دو گروه پليس و مجرمين درگير اين مسئله هستند و چاره كار جز به وسيله مجازات زجر دهنده عادلانه صورت نميگيرد. آيا درك نميكنند.
در پايان ذكر اين نكته لازم است كه در برخي قوانين معاصر مجازاتهاي بدني تأييد گشته كه بارزترين آن مجازات اعدام است كه در بعضي قوانين پس از مدتي لغو شد. اما دوباره به آن مراجعه كردند. در كتاب ما مسلمانان عبارت فراگير و قاطعي در اين باره وجود دارد: ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾ [ سوره مائده/50] [(آيا چه كسي براي افراد مؤمن بهتر از خدا حكم ميكند)].
لازمه سخن از جهاد، بحث از قدرت و ضرورت آن براي فرد و جامعه و امت است، و نياز به بيان طبيعت اسلام و تفاوت آن با ساير اديان دارد، و لازم است كه تفاوت مفهوم واقعي امت اسلامي با آنچه نزد نويسندگان و تاريخ نويسان رايج است بيان شود و حقيقت جهاد در اسلام و تفاوت آن با لفظ جنگ يا كشتار مجرد روشن گردد، و رمز اينكه لفظ جهاد هميشه با جمله «في سبيل الله» وصف ميشود بيان گردد.
قدرت چيز پسنديده و امر مطلوبي است، و نفس بشري به آن وابسته است، و آن را دوست دارد. انسان هرگاه امور خود را با احتياط انجام ميدهد و كارها و شئونات زندگي خود را بر اساس قدرت انجام ميدهد به نتيجه ميرسد خواه اين قدرت، فكري و علمي باشد يا مادي. جسم قوي، انديشه قوي و شخصيت قوي صفاتي پسنديده است. واضح است كه پسنديده بودن اين صفات زماني است كه در مسير خير و منفعت عمومي براي خود و ديگران باشد. تا زماني كه دولت هم قوي باشد اقتدار و هيبت آن محفوظ خواهد ماند. اين مسئله يكي از سنتهاي خدايي است كه زندگي دنيا بر آن بنا شده است، و حقيقت ناتوان از اجرا، خيري ندارد و تا زماني كه به وسيله قدرت، حمايت و حفاظت نشود حاكم نخواهد شد. امروزه تمام كشورهاي دنيا به شيوههاي مختلف و وسايل گوناگون بر حسب زمان و مكان در صدد گردآوري زور و قدرت هستند و انسانهاي دوره ما به اختراع و ايجاد انواع نيروها و روشهاي آمادگي، ذهن گشودهاند به حدي كه هر تصوري را پشت سر گذاشته است. مطالب گذشته مقدمهاي براي بيان اهميت قدرت بود. اما مقدمه ديگر به طبيعت اسلام و مسلمانان باز ميگردد. اسلام غير مسلمانان و مخصوصاً مسيحيان و غربيها را دچار اشتباه ميداند در اينكه آنان اسلام را آييني ميدانند كه فقط شامل مجموعهاي از باورهاي غيبي و آداب تعبدي است، و اسلام در نظر آنان خارج از يك مسئله شخصي نيست، و هر كس بخواهد ميتواند براي عبادت خداي خود روشي برگزيند. اما هدف و غايت اسلام چيزي غير آن است، اسلام عبارت است از اعتقادي صحيح در قلب - ايمان به خداي واحدي كه جز او كسي شايسته عبادت نيست و آراسته به صفات كمال و منزه از هر عيب و نقصي است- و قوانيني حاكم و گسترده كه در برگيرنده تمام نيازهاي فردي و اجتماعي بشر براي مواقع صلح و جنگ و براي چگونگي ارتباط فرد با خويشاوندان دور و نزديك و دوستان و دشمنان ميباشد، قوانيني كه شامل آداب و احكام مسائل سياسي، اجتماعي، اخلاقي، اقتصادي و ساير شئون زندگي است. اهل اسلام نيز آن امتي كه آنان تعبير ميكنند نيست كه ميگويند: مسلمانان گروهي از انسانها هستند كه در ميان خود به توافق رسيدهاند و به برخي رفتارهاي مشخص عادت گرفتهاند، بلكه امت اسلامي هر كسي را كه دين اسلام را پذيرفته است در بر ميگيرد. حال از هر نژاد و رنگ و ناحيهاي از زمين باشد.
پس از بيان مفهوم اسلام و امت اسلامي روشن ميشود كه اسلام آن عقيده تنگ و اهل اسلام آن فرقه محدود و در خود فرورفته نيست. پس جهاد امري شرعي براي نشر حقيقت و ورود انسانها به اسلام است. اشاره به اين نكته لازم است كه براي اين قضيه همان اصطلاح اسلامي آن شايسته است، يعني «جهاد»، نه جنگ يا قتال. زيرا لفظ جنگ غالباً به كشتاري گفته ميشود كه شعلههاي آن زبانه كشيده و آتش آن ميان افراد و احزاب و ملتها شعلهور گشته است، آن هم براي اهداف و مقاصد شخصي و مادي. اما قتال مشروع در اسلام از اين دسته نيست، نه اين اهداف را دارد و نه آن مقاصد را.
اسلام فقط مصالح گروهي از انسانها را در نظر نميگيرد كه عدهاي رشد يابند و ديگران ساكن بمانند و به كميت هم اهميت نميدهد، و در فكر دستيابي به زمين و سرزميني بيشتر نيست كه فلان رهبر و حاكم را در آنجا به قدرت نشاند. بلكه هدف نهايي اسلام سعادت بشر و رستگاري آنان است و هرگونه جهتگيري و هدفي غير از اين در اسلام بي اعتبار است، و بايد با آن مبارزه شود تا دين حاكم فقط دين خدا و كل زمين براي خدا باشد و بندگان صالح او آن را به ارث برند. هدف نهايي جهاد اسلامي نيز همين است، نه اينكه همه خير و نيكيها را براي امت خود بخواهد و همه ثروتها را به ملتي خاص وابسته كند، بلكه جنس بشري با تمام اختلافات آن منظور نظر اسلام است تا زير چتر اسلام به سعادت برسند. و براي اين هدف تمام اسباب و امكانات را به شيوهاي حكيمانه و با پند نيكو و جدل شايسته و جهاد فراگير با معني عميق آن به كار ميگيرد. پس از توضيح معني جهاد و رمز گزينش اين لفظ براي اين كار و ترجيح آن بر ساير الفاظ مترادف آن كه به معني صرف نهايت توان و نيروست، بايد به جمله همراه آن نيز كه در اصطلاح اسلامي رايج است توجه نمود يعني جمله «في سَبيلِ الله».
اين جمله به وضوح هدف از قدرت اسلامي را روشن ميكند، اين جمله شرطي است كه هرگز از جهاد جدا نميشود و اگر جدا شود كل اصطلاح جهاد ضايع ميشود و هدف آن فاسد و نابود ميگردد.
معني «في سبيل الله» اين است كه هر كاري كه فرد مسلمان انجام ميدهد بايد براي رضاي خدا، مصلحت عمومي و سعادت امت باشد، مثلاً بخشيدن مال در راه خير و نيكي اگر براي اهداف دنيايي يا مدح مردم باشد، حتي اگر به انسانهاي مسكين و نيازمند هم داده شود، در راه خدا نخواهد بود.
«في سبيل الله» اصطلاحي است كه براي اعمالي به كار ميرود كه بهطورخاصي براي خداوند متعال باشد و با ناخالصيهاي اميال و هوسها آلوده نشده باشد. لفظ جهاد به اين اصطلاح مقيد گشته تا بر اين معني دلالت كند. پس جهاد اسلامي حقيقي بايد از هر غرضي غير خدايي، اميال شخصي و انگيزههاي منحرف دروني پاك باشد و هدف از آن فقط تأسيس يك نظام عادل باشد كه مردم در آن عدالت ورزند، حق را گسترش دهد و به عدل ياري رساند.
در قرآن آمده است: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ﴾ [نساء / 76]. [(گروه ايمان داران در راه خداوند ميجنگند و گروه كافران در راه طاغوتميجنگند)].
و در حديث نبوي نيز آمده است: «هر كس براي برتري نام خداوند بجنگد، در راه خدا جنگيده است...» [به روايت بخاري و مسلم و ابو داوود و نسائي و ابن ماجه و احمد].
قرآن و سنت در روايات بسياري به بيان و تأكيد اين معني و ضرورت پايبندي به آن پرداختهاند.
اگر مفهوم اسلام، امت اسلامي و جهاد در راه خدا اين است بايد دانست كه قدرت نيز امري لازم براي مجموعه امت و افراد آن است تا در امور ديني و دنيايي حياتي پايدار داشته باشند. و جاي تعجب نيست كه همه امتها و ملتها در طول تاريخ قدرت را دوست داشته و به وسيله آن خود را براي حفظ جايگاه و گذران زندگي در كرامت و امنيت آماده نمودهاند.
دوست دارم كه در پايان بحث به آن قدرتهاي شرور اشاره كنم كه استعمار در طول تاريخ خود از آن بهره جسته است، قدرتهايي كه استعمارگران به وسيله آن بر ملتهاي مستضعف در شرق و غرب تاختهاند و تمام نقاط زمين را براي دستيابي به بازارهايي براي فروش كالاهاي خود و زمينهايي براي چنگ زدن بر آن و غارت منابع و ثروتهاي طبيعي آن جستجو نمودهاند و در تلاش براي يافتن كانيها و معادن و دارايي هاي زمين وسيع خدا بودهاند تا غذاي شكم و پشتوانه صنايع و تجارت آنها باشد بدون اينكه هيچ سودي از آن به مالكان اصلي برسد.
آنان [اكنون نيز] در حالي به جستجوي ثروتهاي زمين ميپردازند كه قلوبشان لبريز از حرص و نفوس آنان سيري ناپذير است و تانكهاي زرهي پيشاپيش آنان و هواپيماهاي آنان از بالا و در فضاي آسمان حمايتشان ميكنند و اطرافشان را هزاران نظامي دوره ديده احاطه كردهاند و در صدد قطع روزي مردمي هستند كه آرام و سربراه زندگي كريمانه خود را ميگذرانند. آري، چنين جنگهايي نه در راه خدا بلكه در راه شهوتها و آرزوهاي خودپرستانه است. اين جنگها غارت و چپاول ملتهايي است كه سردرگريبان كار خود دارند و گناهي جز اين ندارند كه خداوند معادن و گنجهاي زمين را به آنان ارزاني داشته است، و داراي ثروت دروني و سبزي و خرمي بيروني هستند. هدف ديگر اين جنگ ها دستيابي به بازارهايي براي فروش كالاها و باغها و سرسبزيهايي براي فرزندانشان است كه سرزمين خود آنها پذيرايشان نيست. اما تعجب انگيزتر و تأسفبارتر اينكه آنان به سرزمين هايي نيز كه در مسير اهدافشان قرار دارد هجوم ميآورند فقط به خاطر اينكه سر راهشان قرار دارد.
اما در اين اواخر در نمايش تمدني و قانونمداري به عهد نامه ها و پيمانهاي بين المللي مقيد گشتهاند البته پس از اينكه جاي پاي خود را در آن سرزمينهاي غارت شده محكم نمودند و خود را به مقصد رسانيدند! و اگر كمترين اختلالي در خاستهها و اهداف آنان ايجاد شود به هيچ قانون بين المللي پايبند نخواهند ماند. آنان در تفسير و توجيه قوانين و عبارات چنان توانا هستند كه هزاران مخرج و هزاران تعبير براي خود دست و پا ميكنند تا چه رسد به فنون جنگي و سلاحهاي ويرانگر كه به ذهن شيطان هم خطور نميكند، مانند بمب هاي هستهاي، هيدروژني، ميكروبي و شيميايي. با اين وجود، افرادي را ميبيني كه قضيه جهاد اسلامي را زير سؤال ميبرد و در اشكالي بدسرشت و زشت و وحشيگرايانه و خونريزانه آن را تحويل بشريت ميدهند، در حالي كه پيشرفتهترين كشور دنيا بود كه بمب هستهاي را در هيروشيما انداخت. كاش اين افراد سخني راست و درست را براي رضاي خدا و در راه او بر زبان ميراندند. خداوند توفيق رسان و هدايتگر به سوي حق و راه راست است.
صالح بن عبدالله بن حميد
مكه مكرمه.
o چگونه ممكن است از يك طرف به آزادي خدادادي فكر و انديشه معتقد بود و از طرف ديگر وي را با به كار گيري مجازات قتل از تغيير دين منه كرد، در حاليكه تغيير در اثر يك تصميم شخصي و تفكري عميق و دلايلي جديد، حاصل شده باشد؟
o مسلمانان بسيار طبيعي ميدانند كه مسيحيان عقيده اسلامي را به عنوان حق برادري عقيدتي بپذيرند... اما آيا براي آن دسته از مسلماناني كه به مسيحيت علاقهمندند، چنين حقي وجود ندارد، تا آن آزادي خدادادي هم رعايت شده باشد؟
o آيا اسلام اين آمادگي را دارد كه در سرزمينهاي اسلامي به غير مسلمانان همان آزاديهايي را بدهد كه مسلمانان در سرزمينهاي مسيحي دارند تا بتوانند به مساجد مسلمانان وارد شده و آزادانه دين خود را براي مسلمانان تبيين كنند و توده مردم را به پذيرش مسيحيت دعوت نمايند؟
o چگونه ميتوان منطقي دانست كه خداوند به مرد و زن آزادي برابر داده، اما زن مسلمان از انتخاب شوهر دلخواه خود ـ فقط به اين دليل كه مسلمان نيست ـ منع ميشود؟
o چگونه ميتوان مجازاتهاي بدني مانند قطع دست دزد، شلاق زدن و يا رجم گناهكار را كه در برخي آيات قرآن نيز به آن اشاره شده توجيه كرد؟
o چه معني ميدهد كه در اسلام انسان آزاده از برده برتر است بدون اينكه بردگي محكوم شود يا به كلي ممنوع گردد؟
o چرا گفته ميشود كه خداوند افراد بشر را در حقوق و وظايف برابر آفريده است، در حاليكه به خاطر برخي مسائل ديني، نابرابري پذيرفته ميشود؟ مثلاً اعلام ميشود مسلمان بر غير مسلمان برتري دارد هر چند غير مسلمان اهل كتاب يا پيرو يكي از اديان ديگر يا جزو غير مؤمنين باشد؟
ما اين نابرابري را كه مبتني بر عقايد ديني است در زمينههاي حقوقي و اجتماعي ميبينيم و ميپرسيم: آيا بر اساس حقوق مشترك، همزيستي ميان مسلمانان و مسيحيان و يهوديان و ساير مردم چه مؤمن باشند چه غير مؤمن با عقيده اسلامي تعارضي وجود دارد؟
مخصوصاً با در نظر گرفتن قضيه اجراي شريعت اسلامي آيا نميتوان ميان مسلمانان و غير مسلمانان برتري قائل نشد؟ و چرا برتري جنسي ميان مرد و زن پذيرفته شده است؟
ما اين برتري را در موارد زير مييابيم:
1ـ چند همسري در اسلام جايز است اما يك زن نميتواند بيش از يك شوهر داشته باشد.
2ـ مرد ميتواند از همسر خود و بدون اينكه نسبت به نتايج اين كار بازخواست شود جدا شود در حاليكه زن جز پذيرش چارهاي ندارد و به سختي و فقط از راه قانوني ميتواند طلاق گيرد.
3ـ پدر حق كفالت و سرپرستي دائمي را بر فرزندان خود دارد، هرچند كه بچهها تحت سرپرستي مادر باشند.
4ـ در مورد ارث و ميراث هم ميبينيم كه سهم زن در بيشتر اوقات نصف سهم مرد است.
در پايان متذكر ميشويم چگونه ميتوان ميان اين مسئله كه خداوند خالق بشر است و همه را دوست دارد با اين مسئله كه او به كشتن كافران امر نموده و آيات قرآن به اين مسئله اشاره نموده، رابطه منطقي برقرار كرد؟
و در كشورهاي اسلامي كه به اجراي شريعت اسلامي ميپردازند آيا گوناگوني و تنوع - در تمام اشكال ديني، فرهنگي، اجتماعي، سياسي و خانوادگي- يك رحمت الهي كه ضامن آزادي و برابري است به شمار ميـرود يا اينكه شريعت اسلامي به شكل ديكتاتوري همه اشكال اين تنوع را رد ميكند، چنانچه هم اكنون در بسياري از كشورهاي اسلامي ميبينيم؟
1ـ سيره ابن هشام
2ـ مجموعه فتاوي شيخالإسلام ابن تيمية.
3ـ تاريخ ابن كثير «البداية والنهاية»
4ـ حقوق الإنسان لمحمد الغزالي.
5ـ حقوق الإنسان و حرياته الأساسية ـ د. عبدالوهاب عبدالعزيز الشيشاني.
6 ـ أصول النظام الاجتماعي في الإسلام ـ محمد طاهر بن عاشور.
7ـ هذا ديننا ـ محمد الغزالي.
8ـ التشريع الجنائی ـ عبدالقادر عودة.
9ـ الجهاد في سبيل الله ـ ابوالأعلي المودودي.
10ـ هذا مشكلاتهم ـ محمد سعيد رمضان البوطي.
11ـ الكشاف الفريد عن معاول الهدم ونقائض التوحيد ـ خالد محمد علي الحاج.
1 ـ به روابت امام احمد وترمذي از ابو ابو نضرة هيثمي كه مي گويد: راويان آن از شرايط صحت برخوردارند.
2ـ به روايت طبراني از حديث ابن عمر و از ديگران هم با الفاظ نزديك، اين روايت آمده است .
3ـ سيره ابن هشام، ج 2 ص 148 و ص 149 و تاريخ ابن كثير ج 3، ص 246 و 247
4ـ به كتاب نصب الرايه، ج 3، ص 381 مراجعه كن.
5ـ العلاقات الدولية، كامل دقس، ص 333.
6ـ فرهنگ غرب، كوستاو لوبون، ص 279
7ـ نيرنگهاي يهود در طول تاريخ، عبدالرحمن ميداني، ص 446 و مطالب بعدي نيز در رابطه با پيمانهاي تاريخي يهود از كتاب «الاسلام و بني اسرائيل » نشرجواد رفعت گرفته شد.
8ـ روزنامه ی الاهرام مصر، 13 / 9 / 1979 ميلادی – نويسنده: انيس منصور.